تله استعمار

تله استعمار

محمدرضا طاهری
 شتاب روزافزون حوادث در خاورمیانه این پرسش را مطرح می‌کند که آیا برای بی ثباتی بی پایان این منطقه توجیهی نظری وجود دارد؟ یوآف گالانت، وزیر دفاع سابق رژیم صهیونیستی در جمله معروفی می‌گوید: ما در جنگ با حیوانات انسان نما هستیم و بر همین اساس عمل می‌کنیم. محاصره کامل برقرار می‌کنیم؛ نه برق، نه غذا، نه آب، نه سوخت. همه چیز بسته خواهد شد. شاید گمان شود تعبیر حیوانات انسان نما صرفاً یک ناسزاست، اما چنین نیست. یائیر نتانیاهو پسر نخست وزیر رژیم صهیونیستی نیز فلسطینیان را چنین خطاب می‌کند: هیولاهایی در شکل انسان، که از سال ۱۹۶۴ به عنوان فلسطینی شناخته می‌شوند. نتانیاهو نیز فلسطینیان را همانند عمالیق می‌داند که بنا بر متنی تحریف شده در تورات، فرمان داده می‌شود که: برو و عمالیق را قتل عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و طفل شیرخواره، گاو و گوسفند و شتر و الاغ همه را نابود کن. اما داستان چیست؟ واقعیت آن است که ریشه بحران در خاورمیانه یک مبنای نظری نیز دارد که توجیه کننده دخالت و استعمار غرب در منطقه بوده است. انسان غربی همواره خود را برتر از بقیه جهان می دانسته است و این امر در آرای بزرگترین متفکران غربی نیز بازتاب یافته است. برای نمونه فردریش هگل، یکی از مهم‌ترین فلاسفه غربی، هم بردگی آفریقایی ها را موجه می‌دانست و هم هولوکاست و کشتار سرخپوستان آمریکایی را. درست شبیه خلفش هابرماس و بسیاری از اندیشمندان غربی که از کشتار هزاران زن و کودک در فلسطین یا حمایت کردند و یا سکوت پیشه کردند. هگل سیاهان را اهل حس، آسیایی ها را اهل درک و شهود، و اروپایی ها را اهل عقل و خرد توصیف می‌کرد. علاوه بر این مبنای انسان شناختی، وی یک فلسفه پیچیده برای توجیه استعمار نیز ساخت که بر اساس آن، تعارضات ذاتی جامعه مدنی بورژوازی نیازمند یک خروجی به جهان سوم است. پیش از او امانوئل کانت، فیلسوف نامدار روشنگری نیز معتقد بود تفاوت میان نژاد سیاه و سفید از لحاظ توانایی‌های ذهنی به گستردگی تفاوت میان رنگ‌های آنهاست. تصاحب زمین‌های بومیان آمریکا نیز بر مبنای نظریه مالکیت جان لاک، پدر اندیشه لیبرالی، توجیه پذیر می‌شد. فردریک لوگارد، فرماندار کل بریتانیایی نیجریه در سال‌های ۱۹۰۷-۱۹۱۹ قدرتهای اروپایی را قیم و متولی مناطق استوایی و حاره می‌دانست و معتقد بود این مناطق میراث بشریت هستند و نژادهایی که در آنجا سکونت دارند حق ندارند مانع بهره برداری از مواهب آن برای دیگرانی شوند که بدان نیاز دارند. واقعیت آن است که انسان اروپایی خود را با آسیایی ها، آفریقایی‌ها و سرخپوست‌ها برابر نمی‌داند. این امر بخشی از این واقعیت را تبیین می‌کند که چرا دیپلماسی به تنهایی نمی‌تواند مسائل خاورمیانه را حل و فصل کند؛ آری ما برابر نیستیم که بر سر یک میز در برابر هم بنشینیم. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و رهایی سرزمین‌های عرب از سلطه ترکان جوان عثمانی، امکان استقلال و حتی حرکت به یک حکومت دموکراتیک در سوریه وجود داشت، اما دخالت بریتانیا و فرانسه و قرارداد استعماری و سری سایکس پیکو میان این دو کشور، تمام امیدهای صلح، ثبات و مردم‌سالاری را در منطقه بر باد داد. خانم الیزابت تامپسون در کتاب چگونه غرب دموکراسی را از عرب‌ها دزدید به خوبی نشان داده است که چگونه سیاست‌های استعماری مانع رشد مردم‌سالاری در میان عرب‌ها و بویژه سوریه گردید. همچنانکه تامپسون بیان داشته است، فرانسه مانع از انتخابات قانون اساسی توسط ملک فیصل، فرزند شریف حسین، گردید و ارتش فرانسه با ورود به کنگره سوریه و کاخ فیصل، تمامی پیش نویس های قانون اساسی را ضبط کرد و در حال حاضر هیچ نسخه اصلی از آن وجود ندارد و احتمالاً فقط در اختیار فرانسه است. زمانی که ژنرال آلنبی، فرمانده نظامی بریتانیایی، در حال مذاکره با ملک فیصل بود و قول عدم مداخله فرانسه را در امور سیاسی عرب‌ها می‌داد، قرارداد سری و استعماری سایکس پیکو امضا شده بود! واقعیت آن است که کشورهای سلطه گر بر خلاف آنچه بر زبان می‌آورند، مردم‌سالاری را برای ما نمی‌پسندند و یک دیکتاتوری وابسته را ترجیح می‌دهند. بخشی از دلیل دشمنی با ایران بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران نیز بر همین مبناست. یک مردم‌سالاری واقعی و حضور جمهور مردم در اداره کشور، بزرگ‌ترین تهدید برای سیاست‌های استعماری جدید است. از همین روست که شکاف میان دولت و ملت و این باور در دولتمردان که راه حل مشکلات نه در تکیه بر ظرفیت‌های مردمی و داخلی که در اتکا به قدرت‌های خارجی است، مهمترین تهدید برای هر کشوری است. واقعیت آن است که ما ایرانیان و عرب‌ها در نظر نظام سلطه، همانطور که فردریک لوگارد توصیف کرده بود، ساکنان خاورمیانه هستیم نه صاحبان آن. و اجازه نداریم مانع از بهره برداری آنان از مواهب این سرزمین‌ها شویم. سوریه قربانی شد، قربانی یک سیاست استعماری صد ساله.دولتمردان ما نیز این اصل بسیار مهم را همواره پیش چشم داشته باشند که هر راهبرد، تاکتیک، سیاست، برنامه یا قانونی که به شکاف دولت و مردم کمک کند و جمهوریت و اتکا به جمهور را تضعیف کند، گامی به سوی سقوط در تله استعمار است.
ارسال دیدگاه