از صلیب تا ستاره داوود؛ تداوم استعمار در چهره‌ای نو

در نگاه نخست، ممکن است میان صلیب‌های جنگ‌های صلیبی قرون وسطی و ستاره داوود بر پرچم رژیم صهیونیستی پیوندی دیده نشود؛ اما واقعیت سیاسی امروز غرب آسیا نشان می‌دهد که این دو نماد، گرچه در ظاهر از دو سنت تاریخی جدا برآمده‌اند، در عمل حامل یک روح واحدند: روح سلطه، تصاحب و توجیه استعمار در لباس دین و تمدن.
از قرن یازدهم تا امروز، غرب هر بار که پای منافعش در سرزمین‌های شرقی در میان بوده است، چهره‌ استعمارگر خود را با نقاب اخلاق، تمدن، دموکراسی یا امنیت پوشانده است. همان‌گونه که صلیبیون با شعار «نجات بیت‌المقدس» به تسخیر شرق پرداختند، اکنون نیز غرب با شعار «حفظ امنیت اسرائیل» و «مبارزه با تروریسم» به دنبال از میان بردن استقلال ملت‌های مسلمان است. تغییر تنها در ابزارهاست، نه در هدف.
ایالات متحده و اروپا طی دهه‌های اخیر نشان داده‌اند که اسرائیل برای آن‌ها صرفاً یک متحد نیست، بلکه پایگاه ژئواستراتژیک تمدن غرب در قلب جهان اسلام است. این حمایت کورکورانه، صرفاً از دل عاطفه یا گناه تاریخی نسبت به یهودیان برنخاسته است، بلکه بر پایه همان منطق قدیمی استعمار استوار شده است: کنترل منابع، مسیرهای انرژی، و جهت‌دهی سیاسی به منطقه‌ای که اگر مستقل شود، می‌تواند نظم جهانی غرب را به چالش بکشد.
مطالعات متعددی از مراکز تحقیقاتی آمریکا، اروپا و حتی دانشگاه‌های اسرائیلی نشان می‌دهند که اسرائیل، بازوی نظامی و اطلاعاتی غرب در خاورمیانه است؛ از کنترل تنگه‌ها و مسیرهای نفتی گرفته تا مهار کشورهای محور مقاومت. این پیوند ساختاری را نمی‌توان صرفاً با واژه «هم‌پیمانی» توضیح داد؛ این وابستگی متقابل است، اما با سلسله‌مراتبی روشن: واشنگتن طراح است، تل‌آویو مجری.
اروپا نیز در این میان همان نقش تاریخی خود را ایفا می‌کند: پادوی سیاسی امپراتوری. در ظاهر از صلح سخن می‌گوید، اما در عمل به‌دلیل منافع اقتصادی و وابستگی امنیتی، در برابر جنایات اسرائیل سکوت می‌کند. هیچ اتحادیه اروپایی، هیچ پارلمان آزادی‌خواهی، در برابر بمباران بیمارستان‌های غزه فریاد نزده است. سکوت اروپا در برابر جنایت، ادامه همان سکوت قرون وسطایی در برابر سوزاندن ملت‌ها به نام خداست.
با نگاهی تاریخی، می‌توان دید که استعمار کلاسیک اروپا – از بریتانیا تا فرانسه – مأموریت خود را در «حفظ راه‌های شرق» تعریف کرده بود؛ امروز همان مأموریت در قالبی جدید و با پرچمی تازه ادامه دارد. از صلیب تا ستاره داوود، مسیر استعمار تنها تغییر نماد داده است، نه هدف.
هدف، همان است: حفظ برتری تمدن غربی و جلوگیری از ظهور تمدن اسلامی مستقل. اسرائیل در این پروژه، «پادگان پیشرفته» غرب است؛ پادگانی که در خط مقدم نگه داشته شده تا مانع از پیوند اقتصادی و سیاسی ملت‌های منطقه شود. هرگونه اتحاد میان کشورهای عربی و ایران، هر تلاش برای کنترل بومی منابع، هر شکل از مقاومت مردمی، با برچسب «تهدید امنیت اسرائیل» سرکوب می‌شود.
اما در زیر این همه شعار، واقعیت آشکاری نهفته است: غرب به اسرائیل نیاز دارد، چون بدون آن تسلط خود بر خاورمیانه را از دست می‌دهد. همان‌گونه که در دوران استعمار، بدون مستعمرات شرقی، اروپا نمی‌توانست چرخ صنعت خود را بچرخاند، امروز نیز بدون کنترل منابع و مسیرهای انرژی در جهان اسلام، اقتصاد غرب در بحران فرو می‌رود.
پروژه صهیونیستی، در حقیقت، آخرین نسخه استعمار کلاسیک است که به زبان مدرن ترجمه شده است. این استعمار دیگر نیازی به اشغال مستقیم ندارد؛ کافی است رژیمی نیابتی ایجاد کند که به‌نام «ملت یهود» ولی در خدمت «نظم غرب» باشد. به تعبیر مایکل هادسون، اسرائیل همان فرودگاه دائمی آمریکاست در منطقه‌ای که نمی‌خواهد از سلطه غرب بیرون رود.
در این میان، ملت فلسطین و جهان اسلام بهای سنگینی پرداخته‌اند. خون کودکان غزه، اشک مادران لبنانی، و تحریم‌های اقتصادی علیه ایران، همگی قطعات یک پازل‌اند: پازلی که هدفش تضعیف هر قدرت بومی است که بتواند در برابر هژمونی غرب بایستد.
امروز دیگر استعمار تنها با توپ و تفنگ نمی‌آید، با دلار، رسانه و قراردادهای به ‌ظاهر صلح طلبانه می‌آید. از کنفرانس‌های صلح تا پیمان‌های سازش، همه با همان منطق قدیمی طراحی می‌شوند: تثبیت اسرائیل، تضمین جریان انرژی، و تضعیف اراده ملت‌ها.
جریان موسوم به اصلاح‌طلب در ایران، بویژه چهره‌هایی چون حسن روحانی و محمدجواد ظریف وحامیان پشت پرده آنها در سه دهه اخیر عملاً در بخشی از همان پازل استعمار نو ظاهر شده‌اند؛ آنها خواسته ویا ناخواسته با طرح ایده هایی مثل تنش زدایی به جای تهدیدزدایی و گره زدن حل مشکلات کشور به اراده خارجی، و نادیده ‌گرفتن تجربه تاریخی ملت‌ها از فریب «صلح و توسعه» مدل غرب عبرت نگرفته اند. سیاست‌هایی مانند برجام، نگاه به اروپا به‌عنوان ناجی و تکرار گفتمان «اعتمادسازی با آمریکا»، درواقع بخشی از راهبرد نرم غرب برای مهار استقلال راهبردی ایران بوده است. این جریان، آگاهانه یا ناآگاهانه، نقش «میانه‌روهای بومی‌شده‌ی نظم غربی» را بازی کرده است؛ حلقه‌ای داخلی در زنجیره‌ی وابستگی فکری و سیاسی، که تداوم همان استعمار در چهره‌ای نو است.
اما واقعیت تاریخ نشان داده است که هیچ صلیبی تا ابد بر بیت‌المقدس نمی ایستد. ملت‌ها ممکن است خاموش شوند، اما فراموش نمی‌کنند. همان‌گونه که استعمار کهن در برابر بیداری ملت‌ها فرو ریخت، استعمار نو نیز محکوم به زوال است.
در جهانی که افکار عمومی غربی به‌تدریج از جنایات اسرائیل بیزار می‌شود، این بار شاید «صلیب و ستاره» هر دو در برابر حقیقتِ انسانیت به زانو درآیند.

مقالات مرتبط

از فهمیده تا امروز؛ مسئولیت دانش‌آموز انقلابی چیست؟

هشتم آبان، روزی که گلی از گلستان دانش‌آموزان ایران،محمدحسین فهمیده به عطر…

3 آبان 1404

از کاپیتولاسیون تا اقتدار ملی

چهارم آبان ۱۳۴۳، نقطه‌ای سرنوشت‌ ساز در تاریخ معاصر ایران است؛ روزی…

3 آبان 1404

یاد یاران: به یاد قیصر امین‌پور، شاعر روشن‌ایمان انقلاب

هشتم آبان، سالگرد خاموشی شاعری است که نفس‌هایش با انقلاب هم‌آهنگ بود.…

دیدگاهتان را بنویسید