استکتبار ستیزی در مداحی به بهانۀ 13 آبان:
عاشورای 1358 مقابل ساختمان لانۀ جاسوسی؛ جمعیتِ انبوه، با صدای شخصی، شروع به یکدل و یکدست شدن کردند؛ صدای استکبارستیزانهای که هم مداحی بود و هم نبود، هم شعار بود هم نبود! ابتکاری نو و بدیع، در روز عاشورا… شهید مهدی رجب بیگی پس از انقلاب، از اولین مداحیهای استکبارستیزانه را میخواند، در روزی که مردم با شعار«پارسال اخراج شاه، امسال اخراج امپریالیسم» دور هم جمع شدهبودند، شعاری که نشاندهنده پیوند واقعه عاشورا با مبارزه علیه امپریالیسم بود.
«من برای اصلاحِ امتِ جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردهام.» این جملهٔ سیدالشهدا را شاید بارها شنیده باشید، چه در تورقِ کتبِ درسی، چه در مجالسِ عزای حضرت. آن زمانی که کتیبههای مشکی آویزان میشد و رختِ عزا به تن میکردیم، حتماً یکی از کتیبههایی که همیشه در اکثر هیئات و مساجد و مراسمها دیده میشد؛ همین جمله بود.
امّا نقشِ ما در این اصلاح چه میتواند باشد؟ در واقع هر کس به فراخورِ شخصیتِ خودش وظیفه دارد جلویِ کژرویها بایستد؛ چه کژرویِ اجتماعی باشد، چه دفاع از مظلوم. چه مظلومی که در همین آب و خاک زندگی میکند، چه مظلومی که کیلومترها دورتر، زیرِ یوغِ دشمنی خونخوار است!
شیعه این را با خون از امام حسین یاد گرفته؛ علاوه بر اینکه از مظلوم دفاع کند، از ستمگران نیز بیزار بجوید.
همانطور که معینالدین چشتی شاعر قرن پنجم در مدحِ این واقعه از سیدالشهدا گفته است: «سر داد، نداد دست در دستِ یزید/ حقی که بنا «لا اله» است، حسین!» در واقع مسلمانیِ ما به همین است.
هر جا از مصیبت سیدالشهدا گفته میشود، باید از مکتبِ سیدالشهدا هم گفته شود. سیدالشهدا نباید در روضه خلاصه شود؛ در مصیبت و ماتم باید از آن راه و رسمِ زندگی نیز گرفته شود — راه و رسمِ زندگی که باید در هر روز و ساعت و دقیقهٔ عمر، ولو به قد جان دادن در راه خدا. جان ما که نستجربالله بالاتر از سید الشهدا نیست!
از همان وقتی که «باز این چه شورش است» محتشم زمزمۀ مردم عزادار شد و حاج مرزوق عرب حائری پا به تهران گذاشت و نوحهخوانیِ برای سیدالشهدا را شروع کرد، جامعهٔ مادحین پررنگتر و پیشروتر از گذشته در برابرِ حوادثِ روزگار ایستادند، چه برای عزاداریِ سیدالشهدا و چه دفاع از مظلوم و بیزاری از دشمن.
«حسین سربازِ رهِ دین بود / حسین قربانیِ آیین بود / عاقبتِ حقطلبی این بود / از سر نی گفت؛ سبطِ پیغمبر
الله اکبر، الله اکبر». وقتی حاج حسینِ بهاری روی چهارپایه میرفت و این شعر مرحوم علیاکبر خوشدل را میخواند، همراه با حزن، حماسه هم شکل میگرفت؛ حماسهای که تبیینکننده است و روشنکنندهٔ آتشِ غیرتِ دینی.
این اشعار به همینجا ختم نشد؛ بزنگاهِ تاریخ، اشعارِ آئینی و خواندنِ مداحان را تا به انقلاب هم آورد. انقلابی که حتی منقلب کنندۀ خواندن مداحها و سرایش شعرا هم بود، یک انقلاب با شکوه، یک شکوه حماسه آفرین.
روزی که شهید مهدی رجبیبیگی در روزِ عاشورا سال ۱۳۵۸ در مقابلِ لانهٔ جاسوسی رو به مردمِ عزادار کرد و خواند: «دستی که سوزاند مسجدالاقصی را / بست بر مسلسلِ خانهٔ خدا را / کار آمریکا بود، نقشۀ سیا بود؛/ مرگ به کارتر، مرگ به کارتر | آمادهٔ نبردِ آتشینیم / خون میدهیم، حماسه آفرینیم / پتککوبندهایم، موجِ توفندهایم / مرگ به کارتر، مرگ به کارتر» خطِ فکریاش همان خطِ فکریِ امام حسین بود که میفرمود «مِثْلِی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ»؛ او که نمایندۀ دانشجویان پیرو خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادیبخش بود، سَر داد و نداد دست در دستِ یزید زمانش، و در نهایت به دستِ منافقین به شهادت رسید. این همان عاقبتِ حقطلبی بود: شهادت و سعادت.
اما کارِ مداحان به همینجا ختم نشد؛ چند سال بعد عرصهٔ جولانِ صادقِ آهنگران بود. کسی که علاوه بر روضهخوانی، حماسهخوان نیز بود و با خواندنِ خود به شدت آتشِ غیرتِ رزمندگانِ اسلام میدمید. این راه ادامه پیدا کرد و با خون؛ این میراثِ گرانبها به ما رسید.
شاید شروعِ مجددِ این استکبارستیزی و حماسهخوانی از شهدایِ مدافعِ حرم در سوریه آغاز شد و در جنگ 12 روزه هم با شعارهای حماسهای مانند «خیبر، خیبر یا صهیون» ادامه یافته است.
ایستادگی در برابرِ استکبار، حتی اگر به شعار هم محدود شود، وظیفهٔ کسی است که تریبونِ مداحی و شعر را در اختیار دارد. کسی که از حق میگوید، از آن حقی که به نیزه رفت، باید جلوی یزید زمانش بایستد، تا بار دیگر حقی به نیزه نشود.

