از وعده پایان ۲۴ ساعته جنگ تا طرح ضد اوکراینی ترامپ
جنگ اوکراین، بیش از سه سال پس از آغاز، نه تنها به یک بحران منطقهای تبدیل شده است، بلکه چالشی استراتژیک برای نظم بینالمللی و هژمونی آمریکا به شمار میآید. از نخستین روزهای آغاز تهاجم روسیه، واشنگتن با خوشبینی بیش از حد وعده پایان سریع جنگ را میداد؛ وعدهای که دونالد ترامپ در جریان رقابتهای سیاسی بارها آن را برجسته کرد و ادعا کرد «اگر رئیسجمهور بودم، جنگ ظرف ۲۴ ساعت پایان مییافت». این وعده، بیش از آنکه بر واقعیتهای میدانی استوار باشد، حاصل رقابتهای انتخاباتی و القای تصویر توانمندی آمریکا در مدیریت بحران جهانی بود. واقعیت اما بسیار متفاوت بود و روند جنگ، ضعف راهبردی آمریکا در مدیریت متحدان و محدودیت نفوذ این کشور را آشکار کرد.
از همان ابتدا، آمریکا بر این باور بود که با تحریمهای اقتصادی سنگین، ارسال گسترده تسلیحات و ائتلافسازی در میان متحدان اروپایی، میتواند روند جنگ را سریعاً تغییر دهد. با این حال، روسیه توانست با انعطاف اقتصادی، گسترش روابط با چین و سایر شرکای آسیایی و استفاده از ظرفیتهای صنعتی خود، اثرگذاری این فشارها را کاهش دهد. همزمان، تغییر دکترین نظامی روسیه و استفاده گسترده از پهپادها، حملات راهبردی و موشکهای دقیق باعث شد میدان نبرد پیچیدهتر از آن چیزی شود که واشنگتن پیشبینی کرده بود. تحلیلگران غربی بارها تأکید کردند که محاسبات اولیه درباره مهار سریع روسیه، خوشبینانه و مبتنی بر فرضیات نادرست از توان اقتصادی و نظامی طرف مقابل بود.
در سطح عملیاتی، اوکراین حتی با حمایت تسلیحاتی گسترده غرب، با محدودیتهای جدی مواجه شد. کمبود نیروهای آموزشدیده، ضعف پدافند هوایی تاکتیکی، محدودیت لجستیک و فشار مستمر روسیه مانع تحقق ضدحملات گسترده و بازپسگیری مناطق اشغالی شد. این شکاف میان انتظار و واقعیت میدانی، هم توان اوکراین و هم تصویر آمریکا در جهان را تحت تأثیر قرار داد و نشان داد که حتی با حمایت فنی و تسلیحاتی، متحدان منطقهای نمیتوانند بدون ریسک و هزینههای سنگین، امنیت خود را تضمین کنند.
در همین چارچوب، آمریکا تلاش کرد با ارائه طرح ۲۸ مادهای صلح روند بحران را مدیریت کند. این طرح شامل اصولی برای ایجاد چارچوب مذاکراتی میان روسیه و اوکراین، تضمین امنیت اروپا و محدود کردن نفوذ نظامی آمریکا و ناتو در اوکراین بود. از جمله محورهای کلیدی آن، عدم استقرار نیروهای ناتو در خاک اوکراین، محدودسازی پایگاههای نظامی غرب و تعیین خطوط تماس مشخص بود که عملاً امکان بازپسگیری کامل سرزمینهای شرقی برای اوکراین را کاهش میداد. اگرچه این بسته پس از مذاکرات به ۲۲ ماده کاهش یافت اما نسخه کاهش یافته نیز بیشتر جنبه مفهومی داشت و هیچ تضمین عملی برای پایان فوری جنگ ارائه نمیداد.
این وضعیت نشان میدهد که آمریکا، علیرغم وعدههای بزرگ و شعارهای سیاسی، عملاً اوکراین را در موقعیتی دشوار قرار داد؛ متحدی که هم باید مقاومت میکرد و هم برای حفظ حداقل امتیازات سیاسی خود، امتیازهایی را به روسیه بدهد. نگرانی از امتیازدهی به روسیه، فشار افکار عمومی و بمباران مستمر شهرها، تصمیمگیری کییف را پیچیده کرده و عملاً رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، را در موقعیت بازنده جنگ قرار داده است.
از منظر ژئوپلیتیکی، این روند نشاندهنده تضعیف هژمونی آمریکا در جهان است. وعده پایان سریع جنگ و همزمان ارائه طرح چندبندی نشان داد که واشنگتن نه تنها قادر به مدیریت میدانی بحران نیست، بلکه در مهار متحدان و همراستا کردن اهداف اروپا و اوکراین نیز ناکام مانده است. آمریکا از یک سو فشار تحریمها و حمایت نظامی را ادامه میدهد و از سوی دیگر، برای کاهش تنش و جلوگیری از تصادم مستقیم با روسیه، محدودیتهای عملیاتی بر اوکراین اعمال میکند. این تناقض در عمل، نشاندهنده افول نسبی قدرت اجرایی و توان تصمیمگیری هژمونیک آمریکا است.
طرح ۲۸ مادهای، و به تبع آن نسخه ۲۲ مادهای، همچنین نمادی از این وضعیت بود: آمریکا بهجای تضمین پیروزی میدانی کییف، به دنبال یک چارچوب کنترل شده برای مدیریت بحران و حفظ حداقل منافع خود بود. محدود کردن نقش ناتو در اوکراین، اجتناب از استقرار نیروهای نظامی مستقیم و ایجاد خطوط تماس، همه حاکی از آن است که آمریکا آماده ورود مستقیم و هزینهبر به جنگ نبود و ترجیح داد اوکراین را در مسیر مصالحه با روسیه تنها بگذارد. مسئله ای که نشان می دهد آمریکا براحتی هم پیمانان خود را نیز تنها می گذارد.
در عمل، این سیاست باعث شد نه تنها کییف در میدان نبرد تحت فشار قرار گیرد، بلکه متحدان اروپایی نیز مجبور شدند در مواجهه با بحران، محدودیتهای واشنگتن را بپذیرند و نقش خود را بازتعریف کنند. در نتیجه، جنگ اوکراین تبدیل به نمادی از محدودیتهای هژمونی آمریکا در قرن بیستویکم شد؛ قدرتی که با وجود منابع عظیم نظامی و اقتصادی، نمیتواند همزمان به وعدههای سیاسی خود عمل کرده و از متحدانش محافظت کامل کند.
این تجربه همچنین درس مهمی برای متحدان آمریکا دارد: در شرایط بحرانهای فرسایشی و جنگهای پیچیده، وابستگی مطلق به حمایت هژمونیک یک قدرت جهانی، تضمینکننده موفقیت نیست. اوکراین، با تمامی کمکهای تسلیحاتی و اقتصادی غرب، مجبور شد تصمیمهای دشواری بگیرد، از جمله پذیرش محدودیتها در طرحهای چندبندی، که عملاً توانایی آن در بازپسگیری کامل سرزمینها را کاهش داد و نشان داد که در این جنگ، حتی حمایت نزدیکترین متحد، نمیتواند تضمینکننده موفقیت باشد.
در نهایت، وعده ترامپ درباره پایان ۲۴ ساعته جنگ و ارائه طرح ۲۸ مادهای (که به ۲۲ ماده کاهش یافت) هر دو بیانگر واقعیتی هستند که از نگاه واشنگتن غالباً نادیده گرفته شد: جنگ اوکراین تنها یک منازعه نظامی نیست، بلکه آزمونی از محدودیتهای هژمونی آمریکا و پیچیدگی روابط متحدان در بحرانهای جهانی است. این بحران نشان میدهد که حتی یک قدرت برتر جهانی، نمیتواند بدون ملاحظه محدودیتهای سیاسی، نظامی و ژئوپلیتیکی، متحدان خود را در میدان نبرد محافظت کند و همزمان اهداف سیاسی و امنیتی بلندمدت خود را محقق سازد.
