در فضای عمومی و حتی در میان برخی از دانشگاهیان، گاهی از علم اقتصاد چنان سخن گفته میشود که گویی مجموعهای از قوانین تغییرناپذیر و مقدس است؛ قوانینی که اگر رعایت شوند، نتیجهای قطعی در پی دارند و اگر نقض شوند، الزاماً بحران اقتصادی بهدنبال خواهد داشت.
این نگاه، در ظاهر علمی است، اما در واقع ریشه در برداشت نادرست از ماهیت اقتصاد دارد. اقتصاد، برخلاف علوم طبیعی، با پدیدههایی سروکار دارد که ریشه در رفتار انسانی، نهادهای اجتماعی و تصمیمهای سیاسی دارند. از اینرو، قوانین اقتصادی مطلق و همیشگی نیستند، بلکه چارچوبهایی تحلیلیاند برای فهم واقعیت و تصمیمسازی در شرایط خاص.
نکتهی جالب اینجاست که همان کشورها و سیاستگذارانی که از اقتصاد بازار آزاد، رقابت و عدممداخله سخن میگویند، در شرایط بحرانی خلاف همین اصول عمل میکنند. نمونههای آن فراوان است: از اجرای سیاستهای حمایتی در بحران مالی ۲۰۰۸ گرفته تا جنگهای تعرفهای اخیر که توسط دولت آمریکا بهراه افتاد.
در ظاهر، آموزههای اقتصادیِ لیبرال بر آزادی تجارت و حذف موانع قیمتی تأکید دارند، اما در عمل، همین نظامها وقتی منافع ملی یا ثبات سیاسیشان در خطر است، به ابزارهای حمایتی، تعرفهای و حتی مداخلهی مستقیم در بازار متوسل میشوند. این رفتار تناقضآمیز نیست، بلکه نشان میدهد که خود سیاستگذاران اقتصاد را نه قانون مقدس، بلکه ابزاری برای مدیریت موقعیتها میدانند. با این حال، در سطح آموزش و ترویج عمومی، همین نظریهها گاه بهصورت نسخههای قطعی و تغییرناپذیر عرضه میشوند؛ گویی اقتصاد لیبرال آخرین مرحلهی تکامل اندیشهی اقتصادی است و هرگونه نقد یا انحراف از آن، ضدعلم تلقی میشود.
اگر بپذیریم که علم اقتصاد در اصل ابزاری برای تحلیل و تصمیمسازی است، آنگاه سیاستگذاری اقتصادی باید همواره با اقتضائات زمان و مکان تطبیق یابد. هیچ سیاستی – چه در قالب بازار آزاد و چه در قالب مداخلهی دولت – ذاتاً خوب یا بد نیست؛ ارزش آن در میزان کارآمدیاش برای تحقق اهداف مشخص یک جامعه سنجیده میشود. برای مثال، در دورههایی از تاریخ، آزادسازی تجاری رشد و رفاه را به همراه آورده، اما در شرایط دیگر، سیاستهای حمایتی و کنترل سرمایه موجب ثبات و توسعه شدهاند. آنچه اهمیت دارد، نحوهی استفاده از ابزارهای اقتصادی در موقعیتهای واقعی است، نه وفاداری بیچونوچرا به یک مکتب فکری خاص.
اقتصاد لیبرال با تأکید بر رقابت، آزادی انتخاب و نقش حداقلی دولت، در مقاطع زیادی کارآمد بوده است، اما فرضهای بنیادین آن – از جمله عقلانیت کامل عاملان اقتصادی و کارایی مطلق بازار – در دنیای امروز به چالش کشیده شدهاند. بحرانهای مالی، افزایش نابرابری، تغییرات اقلیمی و تحولات فناورانه نشان دادهاند که بازار بهتنهایی قادر به تأمین عدالت و پایداری اقتصادی نیست. از این رو، تکیهی مطلق بر نسخههای لیبرالی بدون توجه به بستر سیاسی و اجتماعی، همانقدر خطرناک است که نادیدهگرفتن اصول پایهای اقتصاد.
واقعیت این است که اقتصاد متعارف نه مجموعهای از قوانین آسمانی، بلکه زبان تصمیمسازی عقلانی در جهان انسانی است. سیاستگذاران بزرگ، زمانی موفق بودهاند که اقتصاد را بهعنوان ابزاری پویا و تطبیقپذیر به کار گرفتهاند، نه بهعنوان آموزهای خشک و تغییرناپذیر. زمان آن رسیده است که به جای نگاه تقدسآمیز به نظریههای اقتصادی، آنها را در خدمت واقعیتهای متغیر جوامع و منافع مردم قرار دهیم. اقتصاد زمانی مفید است که در اختیار انسان باشد، نه زمانی که انسان در خدمت تئوریهای آن عمل کند.

