برتا؛ داستان یک شکست

وقتی ژانر می‌سازیم امّا ژانر نمی‌دانیم:

اگر از پوست شیر خوشتان آمده، برتا را ببینید! این البته توصیه‌ی من نیست، بلکه تبلیغ فیلم‌نت در پیامک‌هایی است که برای مخاطبان ارسال شده. اما واقعاً آیا برتا توان تکرار یک «پوست شیر» دیگر را دارد؟ برای پاسخ به این سؤال باید به چرایی محبوبیت پوست شیر پرداخت و در پایان دید که آیا برتا هم این شاخصه‌ها را دارد یا نه.
درام و معما دو ژانر محبوب ایرانی‌ها هستند. ایرانی‌ها، و شاید بسیاری از مردم جهان، از آثار دراماتیک استقبال می‌کنند و فیلم و سریال‌هایی که درام قوی داشته باشند می‌توانند مخاطبان گسترده‌ای پیدا کنند. آثاری مثل ستایش یا یوسف به دلیل همین درام قدرتمند در میان مردم ایران و حتی بعضی کشورهای دیگر محبوب شدند. حتی آثار ضعیف‌تر و متوسط صداوسیما اگر حداقلی از درام را داشته‌اند، توانسته‌اند مخاطب پیدا کنند. ویژگی آثار درام این است که می‌توان چند بار آنها را تماشا کرد و باز هم لذت برد، چون عاطفه و احساس فراتر از دانستن داستان عمل می‌کند؛ درست مانند بینوایانِ ویکتور هوگو که چندبار خواندنش نه تنها خسته‌کننده نیست، بلکه هر بار لذت‌بخش است. کنار درام، معما هم یکی از ژانرهای محبوب بین مردم است و شاید بتوان گفت بعد از درام، آثار معمایی بیشترین محبوبیت را دارند.
معما اگرچه معمولاً قابلیت چند بار دیدن ندارد، اما چون با جنایت، حادثه و اتفاقات عجیب توأم می‌شود، حداقل می‌تواند یک‌بار مخاطب را درگیر خودش کند. نویسندگان بزرگی مثل سر آرتور کانن دویل با خلق شرلوک هولمز، آگاتا کریستی با خلق پوآرو، و ادگار آلن‌پو به‌عنوان پدر ژانر معمایی، آثاری جذاب و عامه‌پسند بنا کردند که تقریباً همه مردم جهان با آنها آشنا هستند.
پوست شیر دقیقاً با درک همین مسئله توانست اثری خلق کند که نقطه قوت اصلی‌اش فیلمنامه بود و البته کارگردانی و بازی‌ها هم به کمکش آمدند. این سریال با یک درام قدرتمند آغاز شد و کم‌کم رگه‌های معما را به آن اضافه کرد تا در نهایت به تعادلی برسد که حتی گاهی معما بر درام پیش‌دستی می‌کرد. این مهارت برادران محمودی در بازی با ژانرها نشان داد چرا بسیاری از آثار این روزها—که از ترسِ ضعیف بودن درام‌شان، به معما پناه می‌برند—ناموفق‌اند. اگر درام قوی نباشد، نه معما به کمکش می‌آید و نه اثر در میان آثار پلیسی ـ جنایی برجسته می‌شود؛ همچنان‌که در سریال‌هایی مثل «از یاد رفته» یا «شغال» هم دیدیم.
برتا، که تا حالا سه قسمت از آن پخش شده، در بخش معمایی‌اش هنوز باورپذیر نیست. شخصیت اصلی یعنی کارآگاه برتا قرار است نمایش‌دهنده‌ی یک پلیس قهرمان باشد، اما هنوز شکل نگرفته است. قهرمانِ آثار معمایی باید چنان وجوهی داشته باشد که مخاطب در ذهنش محکم بگوید: «این شخصیت می‌تواند معما را حل کند!» اما در برتا، کارآگاه بیشتر از آنکه گره‌گشا باشد، روایت‌کننده‌ی گره‌هایی است که دیگران یا حوادث باز کرده‌اند.
ضدقهرمان هم گرفتار همین مشکل است. در ساده‌ترین شکل یک داستان جنایی، باید حداقل یکی از دو طرف—قهرمان یا ضدقهرمان—قدرتی داشته باشد که مخاطب را همراه کند. اما هیچ‌کدام از آنها در برتا توان لازم را ندارند. اساساً هنوز ضدقهرمان شکل نگرفته و احتمالاً هم شکل نخواهد گرفت. اینکه صاحب «برتا» و قاتل چه رابطه‌ای دارند یا ندارند، بیشتر شبیه آشفتگی است تا معما.
در پایان قسمت سوم، صحنه‌ای درباره لزوم مجوز و اتفاقات بعدش می‌بینیم و من در آن به‌جای یک قهرمان، یک پلیس هول‌شده و بی‌برنامه می‌بینم. حواشی بی‌مورد هم به سریال ضربه می‌زند و ریتم داستان معمایی—که باید تند و ضربی باشد—بی‌خود و بی‌جهت کند می‌شود. مثلاً چند نفری که کنار گاراژ ایستاده‌اند دقیقاً چه نقشی در پیشبرد داستان دارند؟ اگر هدفی دارند، برای ادامه مسیر زیادی‌اند و راه‌حل‌های بهتری وجود داشته.
برتا برای کمک به داستانش از درام‌هایی استفاده کرده که ناقص‌اند. عجیب است که از یک سریال پلیسی ـ کارآگاهی، بیشتر از آنکه تصاویری از قهرمان دیده شود، سکانس‌های گفت‌وگو در فضای مجازی منتشر می‌شود. گفت‌وگوی پسر کارآگاه با خانم همسایه، که نویسنده می‌خواهد از طریق او ابهامی در ذهن مخاطب ایجاد کند، نمونه‌ای از همین تلاش‌های ناقص است. درام شکل نمی‌گیرد؛ حتی در اوج‌هایی مثل صحنه از دست دادن زن، که در واقع توهمی از حضور اوست—و همان توهم هم درست ساخته نشده.
برای یک سریال جنایی بدترین حالت این است که جذاب‌ترین بخش‌های منتشرشده‌اش مکالمه پسر و خانم همسایه باشد؛ هرچقدر هم که آن خانم گذشته یا آینده‌ای داشته باشد. مهم این است که قهرمان باید جلوی کادر بایستد تا مخاطب با او همراه شود و داستان پیش برود. من به‌طور شخصی آثار معمایی و جنایی را دوست دارم، حتی نمونه‌های ضعیف‌شان را، و این ژانر محبوب من است. اما این دوست‌داشتن باعث نمی‌شود ضعف‌ها را نبینم.
از همان سکانس آغازین و مرگ یک روستا گرفته تا قتل‌های متعدد در قسمت‌های مختلف، همه‌چیز بیشتر اسراف است تا ایجاد تعلیق. نه قتل‌ها درگیرکننده‌اند و نه قهرمان توانسته از زیر سایه کلیشه‌ها خارج شود. شخصیت اصلی ژانر زده است و شهرام حقیقت‌دوست نمی‌تواند کارآگاهی حرفه‌ای بسازد، چون قرار است «همه‌چیز» باشد.
سریال بی‌مقدمه مخاطب را وارد دنیای داستانی خود می‌کند و تلاش دارد او را تحت تأثیر بگذارد، اما برخی صحنه‌ها—مثلاً بازی میان پلیس و خلافکار—چنان از منطق دورند که معلوم است هدف بیشتر نمایش قدرت و کاریزمای سرگرد امجد بوده تا ساخت یک موقعیت واقعی. داستان با چند روایت موازی که همگی توسط امجد هدایت می‌شوند، پتانسیل جذابیت دارد، اما سریال از دام کلیشه رها نمی‌شود. گاهی امجد شبیه شرلوک هولمز است و همه‌چیز را با دقت بررسی می‌کند؛ گاهی شبیه پلیس‌های کلیشه‌ای که بی‌مهابا وارد خطر می‌شوند. این تضاد می‌تواند جذاب باشد، اما تنها زمانی که تلفیق درستی شکل بگیرد.
برتا مانند «خونسرد» نشان از علاقه کارگردان به ژانر معما و جنایتکارانی دارد که احتمالاً قرار است دوست‌داشتنی‌تر از پلیس‌ها باشند. شباهت‌های غیرقابل‌انکارش با «خونسرد» حتی باعث شده بعضی‌ها آن را اسپین‌آفِ بدون اسم آن سریال بدانند که فقط نام شخصیت‌ها عوض شده است. اما در هر دو سریال، شخصیت‌ها بیشتر شبیه نمونه‌های خارجی‌اند بی‌آنکه هویت واقعی و بومی پیدا کنند.
نکته‌ی دیگر همان کلیشه‌های رایج ژانر است: کارآگاهی که همسرش را از دست داده، دچار بحران ذهنی است و برای پسرش وقت ندارد؛ دستیار بامزه و ساده‌دل هم به‌تازگی همراهش شده است. این‌ها عناصر ثابت ژانر هستند، اما وقتی بدون پرداخت تازه تکرار می‌شوند، فقط بار کلیشه را سنگین‌تر می‌کنند.
برتا در نهایت سریالی میانه و قابل تأمل است. ترابی نشان داده ایده‌های خوبی دارد، اما در گسترش آنها توانمند نیست. ژانر اثر تریلر است؛ اما تریلر زمانی جذاب می‌شود که هم غیرقابل‌حدس باشد و هم باورپذیر. وقتی در قسمت اول خروج «قهرمانانه» حقیقت‌دوست را می‌بینیم، آیا قبل از آن نشانه‌ای از قهرمان بودنش دیده بودیم؟ نه. چون هم قابل حدس است و هم غیرقابل باور. حضور همسر امجد هم آن‌قدر آشکارا «توهم»‌بودنش را فریاد می‌زند که تعلیق چندانی باقی نمی‌گذارد. نقطه قوت معما حدس‌نزدنی بودن آن است، در عین اینکه همه‌چیز باورپذیر باشد. به همین دلیل است که شرلوک هولمز از پوآرو قدرتمندتر است.
این غیرقابل‌باور بودن متأسفانه در تدوین، رنگ، دیالوگ‌ها و دیگر عناصر سریال مانند شخصیت های فرعی هم دیده می‌شود. در مقابل، در پوست شیر حتی مکمل‌ها هم قدرتمند بودند؛ دستیار شهاب حسینی خود یک پلیس کامل و قابل باور بود، هرچند کمتر دیده می‌شد.
در حقیقت برتا حداقل تا اینجای کار یک اثر حیف شده است و آن هم به دلیل حرام شدن شخصیت ها و ژانر هاست.
البته همچنان برای نگاه و امتیاز نهایی خیلی زود است و می توان به آن وقت داد و تا چند قسمت دیگر هم حوصله به خرج داد هر چند بر حسب آنچه تا امروز به نمایش آمده احتمال تغییر و اصلاح کم رنگ است.

رضا صالحی روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری عصر ایرانیان می باشد.
مقالات مرتبط

شگرد: روایت جهانی از روستای ایرانی

مستند «شِگرد» به کارگردانی جعفر صادقی یکی از شاخص‌ترین آثار سینمای مستند…

فراتر از تفریح و دانش

خواندن کتاب برخلاف تصور رایج فقط یک سرگرمی یا ابزار یادگیری نیست؛…

مساجد سکولار

نقش مساجد سکولار در رشد سندروم ایونت: وقتی مساجد بسته باشند و…

دیدگاهتان را بنویسید