نقل است که یهودای اسخریوطی با بوسیدن حضرت مسیح وی را به دشمنانش شناساند و موجبات دستگیری وی را فراهم کرد. از آن پس اصطلاح بوسه یهودا به ضرب المثلی تبدیل شد برای توصیف عمل کسانی که ظاهر دوستانه دارد، اما واقعیت آن خیانت و خصومت است. امروز نیز مذاکره آمریکایی چنین جایگاهی دارد. شاید سالهای آینده اصطلاح مذاکره آمریکایی به ضرب المثلی تبدیل شود که معنای آن توطئه چینی و فراهم ساختن مقدمات حمله نظامی از طریق مذاکره باشد: مذاکره شما یک مذاکره آمریکایی است، شما به دنبال توافق نیستید!
حمله رژیم صهیونیستی به قطر که یکی از هم پیمانان آمریکاست، از ابعاد مختلفی قابل بررسی است. اما در این میان، بنیان های نظری آن از اهمیت ویژه ای بر خوردار است.
تجاوز به خاک قطر و همچنین ایران برای ترور سران حماس، به لحاظ مبنایی در برتر انگاری استعماری ریشه دارد. متاسفانه امروزه آنقدر از واژه استعمار استفاده شده است که قوت و اهمیت خود را از دست داده است. شاید نیاز به آشنایی زدایی از این واژه کلیدی باشد تا بتواند اهمیت محوری اش را بدست آورد.
به این پرسش ها دقت کنید که چرا رژیم صهیونی و به طور کلی کشورهای سلطه گر غربی، وقتی نوبت به آسیا و آفریقا و برخی کشورهای آمریکای لاتین می رسد، به هیچ قانون و حقوق بین المللی قائل نیستند و از تمامی خطوط قرمز عبور می کنند؟ چرا به استقلال این کشورها احترام نمی گذارند و هیچ حریم هوایی و زمینی را به رسمیت نمی شناسند؟
پاسخ را باید در همان نظریاتی جستجو کرد که بویژه از زمان جان لاک برای توجیه استعمارگری غرب مدون شد. برای مثال استعمارگران غربی بر اساس نظریه “سرزمین هیچکس” یا Terra nullius به تصاحب زمین های بومیان آمریکا می پرداختند، به این بهانه که آنان به شیوه اروپایی ها زمین هایشان را حصارکشی نمی کردند.
فردریک لوگارد، فرماندار کل بریتانیایی نیجریه در سال های ۱۹۰۷-۱۹۱۹ قدرت های اروپایی را قیم و متولی مناطق استوایی و حاره می دانست و معتقد بود این مناطق میراث بشریت هستند و نژادهایی که در آنجا سکونت دارند حق ندارند مانع بهره برداری از مواهب آن برای دیگرانی شوند که بدان نیاز دارند.
روشن است که لوگارد سیاست های استعماری خود را دقیقا بر توجیهات جان لاک استوار می سازد.
اساسا به اتکای همین برترانگاری است که غرب به بهانه متمدن سازی، به غارت منابع و تصاحب زمین های ملت هایی پرداختند که به آنها برچسب وحشی (savage) می زدند.
داروینیسم اجتماعی نیز در مراحل پیشرفته تر استعمار بکار گرفته شد که نظریه پایان تاریخ یکی از اشکال سیاسی آن است. فاجعه بارتر آن است که گاه این نظریات استعماری موجب استعمارزدگی نیز شده است. برای مثال طیفی از نخبگان سیاسی اجتماعی در ایران نیز نظریاتی در توجیه برتری انسان غربی و فروتر بودن انسان ایرانی ساخته و پرداخته اند. که جدیدترین نمونه های آن نظریه کورتکس رنانی و EQ سریع القلم بوده است.
این نگرش حاکم بر برخی جریانات سیاسی در ایران که جز مذاکره با غرب هیچ راه دیگری را برای حل مشکلات ایران نمی شناسند نیز ریشه در درونی سازی برترانگاری تاریخی غرب دارد.
واقعیت آن است که انسان اروپائی خود را با آسیائی ها، آفریقایی ها و سرخپوست ها برابر نمی داند. این امر بخش مهمی از این واقعیت را تبیین می کند که چرا این کشورها هیچ حق و حریمی را برای آنان به رسمیت نمی شناسد. یواف گالانت، وزیر دفاع سابق رژیم صهیونیستی در جمله معروفی می گوید: ” ما در جنگ با حیوانات انسان نما هستیم و بر همین اساس عمل می کنیم. محاصره کامل برقرار می کنیم؛ نه برق، نه غذا، نه آب، نه سوخت. همه چیز بسته خواهد شد.”
ساده اندیشی است که کشورهای عربی گمان کنند رژیم صهیونی تفاوت و تمایزی میان عرب فلسطین و عرب عراق و قطر و عربستان قائل است. آنان نیز برای این رژیم نژادپرست چیزی بیشتر از حیوانات انسان نما به حساب نمی آیند. امری که اگر دیر بدان وقوف پیدا کنند، باید استقلال سرزمینی شان را به فراموشی بسپارند، چرا که صلحی که با قدرت بدست آید، مقدمه غارتی است با قوت صورت خواهد گرفت.