مقاله اخیر محمدجواد ظریف در فارن افرز، با ادبیاتی دانشگاهی و ظاهری آراسته، در واقع بازتولید همان چارچوب فکریای است که سالهاست ذیل عنوان کاهش تنش و شکستن چرخه امنیتیسازی عرضه میشود، اما در عمل به تضعیف موقعیت راهبردی ایران انجامیده است. جانمایه این نگاه آن است که گویا منبع اصلی تهدید علیه ایران، نه اراده خصمانه دشمنان، بلکه واکنشهای دفاعی خود ایران است و اگر تهران از تأکید بر قدرت سخت، بازدارندگی و استقلال دفاعی عقب بنشیند و دوباره به گفتوگو و اعتمادسازی با غرب بازگردد، فشارها کاهش خواهد یافت. این ادعا نه تازه است و نه با تجربه تاریخی ایران سازگار؛ بلکه دقیقاً همان مسیری است که بارها طی شده و هر بار هزینههای امنیتی و سیاسی کشور را افزایش داده است.
ظریف در بخشهای مختلف مقاله تصریح میکند که اقدامات دفاعی و واکنشی ایران، بهجای کاهش تهدیدها، برداشتهای امنیتیشده از ایران را تشدید کرده و به تقویت روایت خطرناک بودن تهران کمک کرده است. این گزاره، بهطور ضمنی منطق امنیتیسازی غرب را میپذیرد و مسئولیت تهدیدسازی را از دوش عاملان واقعی آن برمیدارد. واقعیت اما روشن است؛ ایران پیش از برخورداری از توان موشکی، پیش از غنیسازی پیشرفته و پیش از نقشآفرینی منطقهای نیز هدف جنگ، تحریم، ترور و انزوا بوده است. در دههای که ایران نه ابزار بازدارندگی داشت و نه قدرت منطقهای، همین بازیگران جنگی تمامعیار را بر کشور تحمیل کردند. بنابراین مسئله، برداشت تهدید نیست؛ مسئله این است که استقلال ایران از ابتدا برای نظم مسلط قابل تحمل نبوده و قدرت دفاعی ایران نه علت دشمنی، بلکه پاسخی ناگزیر به آن بوده است.
یکی از خطرناکترین لغزشهای تحلیلی مقاله آنجاست که افزایش غنیسازی را در چارچوب سیاستهای دفاعی میداند. این نوع بیان، بهطور ضمنی غنیسازی را ابزار ساخت سلاح و بازدارندگی هستهای معرفی میکند؛ ادعایی که نه ایران مطرح کرده، نه آژانس بینالمللی انرژی اتمی آن را تأیید کرده و نه با مواضع صریح جمهوری اسلامی، از جمله فتوای رهبر انقلاب درباره حرمت سلاحهای کشتار جمعی، سازگار است. چنین چارچوبی، ناخواسته به همان روایت غربی و اسرائیلی مشروعیت میبخشد که ایران را متهم به تلاش برای دستیابی به بمب اتم میکند و دقیقاً همان چرخه امنیتیسازی را تقویت میکند که مقاله مدعی نقد آن است. وقتی حتی وزیر و معاون سابق رئیسجمهور نیز غنیسازی را ذیل سیاست دفاعی تهدیدزا قرار میدهد، عملاً به بازتولید ادبیات اتهامی دشمن کمک میکند.
در سراسر مقاله، امنیت طوری تصویر شده که انگار یک موضوع ذهنی یا روانی است و با تغییر رفتار ایران قابل حل است. در حالی که واقعیت چیز دیگری است؛ هر بار ایران عقبنشینی کرده، فشارها بیشتر شده و هر بار توان دفاعی خودش را قویتر کرده، دشمن محتاطتر عمل کرده است. شدیدترین ترورها، خرابکاریها و تحریمها درست وقتی رخ داد که ایران بیشترین همکاری و شفافیت را داشت و فکر میکرد با اعتمادسازی میتواند دشمن را آرام کند. نتیجه چه بود؟ نه کاهش تهدید، بلکه جسارت بیشتر دشمن. وقتی امنیت فقط به چگونگی برداشت دشمن تقلیل پیدا کند، در عمل یعنی ایران باید همیشه دست روی دست بگذارد و هیچ واکنش جدی نشان ندهد.
ظریف پیشنهاد جایگزینی روایت «ایران قوی» با «منطقه قوی» را میدهد که آن نیز در همین چارچوب معنا پیدا میکند. این گزاره در ظاهر صلحطلبانه است، اما در واقع به معنای چشمپوشی ایران از قدرت مستقل خود و امید بستن به منطقهای است که بهشدت تحت نفوذ آمریکا و مملو از سلاحهای غربی است. همکاری منطقهای بدون پشتوانه قدرت، نه همکاری برابر، بلکه وابستگی یکطرفه است. هیچ نظم منطقهای پایداری بدون توازن واقعی قدرت شکل نگرفته و نخواهد گرفت.
ستایش دوباره از برجام و طرح ایده توافق هستهای بهروز شده نیز ادامه همان مسیر شکستخورده است. برجام نه چرخه امنیتیسازی را شکست و نه تهدید را از میان برد؛ بلکه آن را نهادینه کرد. ایران محدودیتهای بیسابقه پذیرفت، اما طرف مقابل نهتنها به تعهداتش پایبند نماند، بلکه پس از خروج از توافق، فشارها را تشدید کرد. اکنون نیز طرح شفافیت بیشتر، محدودیت بیشتر و پیوند زدن توافق هستهای با مسائل امنیتی و منطقهای، عملاً باز کردن مسیر برای تعمیم همان الگو به حوزه موشکی و گرفتن آخرین ستون بازدارندگی ایران است.
تجربه عینی نشان داده آنچه ایران را از فروغلتیدن به وضعیت ناامن بازداشته، نه اعتماد به دشمن، بلکه توان دفاعی، پیشرفت بومی، بازدارندگی موشکی و ایستادگی فعال بوده است. اگر در مقاطعی دشمن از ادبیات تهدید حداکثری عقب نشست، نه بهدلیل حسن نیت، بلکه بهدلیل افزایش هزینههای تجاوز بود. امنیت ایران با عقبنشینی به دست نیامده و نخواهد آمد. هر مسیری که امنیت را از قدرت جدا کند و آن را به نیت و ادراک دشمن گره بزند، حتی اگر با زبان دیپلماسی و آکادمی نوشته شود، در نهایت به فشار بیشتر، بیثباتی و تضعیف انسجام ملی منجر خواهد شد.

