چگونه غرب پس از فشار فراوان ، همان شروط اولیه روسیه را پذیرفت؟
چهار سال پیش، وقتی آمریکا و اروپا با اعتمادبهنفس از «انهدام روسیه بدون شلیک یک گلوله» سخن میگفتند، کمتر کسی تصور میکرد پایان ماجرا نه تصویر یک مسکو منزوی، بلکه اوکراینی باشد که بخشهایی از خاکش را از دست داده، اقتصادش فروپاشیده، جمعیتش مهاجرت کرده و اکنون خود غرب برای پایاندادن جنگ، نسخهای مینویسد که دقیقاً همان مطالبات اولیه پوتین در سال ۲۰۲۲ است.
طرح ۲۸ مادهای ترامپ دقیقاً همین اعتراف است؛ اعترافی که با زبان حقوقی نوشته شده تا شکست راهبردی غرب را پنهان کند. این طرح در ظاهر «صلح» را پیشنهاد میدهد، اما در واقع ثبت رسمی نتیجه جنگ است. نخستین پیام آن روشن است: آمریکا دیگر حاضر نیست هزینه اوکراین را بپردازد. این در حالی است که دو سال پیش همین واشنگتن، کییف را نماد «مقاومت دموکراسی» معرفی میکرد. امروز اما اولویت عوض شده؛ رقابت با چین، کنترل داخل آمریکا، و مدیریت بحران اقتصادی مهمتر شده است. اوکراین صرفاً یک پروژه بود که اکنون تاریخ مصرفش تمام شده است. بررسی بندهای طرح نشان میدهد که اوکراین باید از همان نقطهای عقبنشینی کند که زلنسکی با امید به حمایت غرب از آن فاصله گرفت. ممنوعیت دائمی عضویت در ناتو، به رسمیت شناختن وضعیت جدید مناطق شرقی، محدودیت تسلیحاتی و وابستگی امنیتی به آمریکا—اینها دقیقاً همان خطوط قرمزی بود که روسیه قبل از آغاز جنگ اعلام کرده بود. یعنی واشنگتن دو سال جنگ، هزار میلیارد دلار هزینه و ویرانی یک کشور را تحمل کرد تا در نهایت همان چیزی را بپذیرد که میتوانست بدون جنگ توافق کند.
در این میان، زلنسکی بیشترین هزینه را داده است؛ هزینه تحلیلی. او تصور کرد غرب تا آخر کنار او میایستد، چون رسانههای غربی همین را میگفتند. اما سیاست خارجی، نه با تیتر روزنامه، بلکه با توازن قدرت تعیین میشود. زلنسکی تصور کرد میتواند روسیه را با سخنرانی، هشتگ، جلسات پارلمان و نمایشهای نمادین ببرد. او فراموش کرد کشورها زمانی متحدند که منافعشان ایجاب کند، نه احساساتشان. اشتباه او این بود که امنیت ملی اوکراین را به نتایج انتخابات آمریکا گره زد. اما نقطه مرکزی ماجرا ترامپ نیست؛ بلکه درک عمیقتر غرب از واقعیتهای جدید جهان است. وقتی طرح ۲۸ مادهای بدون هیچگونه امتیاز واقعی برای اوکراین ارائه میشود، یعنی واشنگتن پذیرفته است که توان تغییر معادله را ندارد. این تغییر ناشی از قدرتگیری روسیه نیست؛ ناشی از کاهش ظرفیت اجبار آمریکاست. جنگ اوکراین تنها پردهای بود که این واقعیت را نمایان کرد. اروپا نیز در این مسیر بازنده جدی است. اتحادیهای که رؤیای تبدیلشدن به قطب مستقل جهانی داشت، اکنون به بلوکی وابسته به امنیت آمریکا تبدیل شده است. بحران انرژی، رکود صنعتی، وابستگی نظامی و فروپاشی انسجام سیاسی اتحادیه، نتیجه همان تصمیم سادهای بود که زمانی بدیهی به نظر میرسید: «گسترش ناتو به شرق.» اروپا نه تنها نتوانست مرزهای ژئوپلیتیکی خود را توسعه دهد، بلکه اکنون مجبور است شکست را بپذیرد بدون آنکه حتی امتیازی بگیرد. این یعنی نزول جایگاه ژئوپلیتیکی، نه صرفاً شکست سیاسی.
اما چرا این تغییر رخ داد؟ چون ساختار قدرت جهانی در حال انتقال است. جنگ اوکراین نشان داد دوران تصمیمسازی انحصاری واشنگتن تمام شده. آمریکا میتواند تحریم کند، تهدید کند، اسلحه بدهد، اما نمیتواند نتیجه را تضمین کند. وقتی ابزار قدرت کارکرد سابق را از دست بدهد، راهبرد نیز معنا ندارد. طرح ۲۸ مادهای ترامپ بیشتر از آنکه برنامه صلح باشد، سند ناتوانی غرب در ادامه جنگ است. این طرح البته درباره ترامپ نیز واقعیت مهمی را آشکار میکند. او برخلاف تصویر رسانهای، تا جایی پیش میرود که طرف مقابل ایستادگی کند. در برابر فردی مانند پوتین که عقبنشینی نمیکند، ترامپ امتیاز میدهد، نه فشار. تجربه کره شمالی، افغانستان، ناتو و عربستان همین را ثابت میکند. اکنون اوکراین مانده و بدهیهای مالی، سرزمینهای از دسترفته، زیرساختهای ویرانشده و مردمی که باورشان به غرب فرو ریخته است. حتی اگر این طرح با اصلاحاتی اجرا شود، معنای آن روشن است: اوکراین دیگر نه شریک، بلکه پروندهای هزینهزا برای غرب است که باید سریع بسته شود.
این رخداد برای سیاستگذاران جهان بهویژه ایران یک پیام روشن دارد: اتکای راهبردی به غرب پرریسکترین شکل سیاستورزی است. آمریکا تا جایی همراه است که هزینه نداشته باشد. کشورهایی که امنیت و آینده خود را بر پایه غرب میسازند، دیر یا زود با واقعیت رهاشدگی روبهرو میشوند. عقبنشینی، امتیازدهی و امید به میانجیگری نه صلح میآورد نه ثبات؛ صرفاً دشمن را جسورتر میکند. این دقیقاً همان سرنوشتی است که برای اوکراین رقم خورد. درسی که از طرح ۲۸ مادهای باید گرفت این نیست که روسیه پیروز شد یا غرب شکست خورد. درس اصلی این است که جهان در حال عبور از دورهای است که قدرتهای بزرگ میتوانستند برای دیگران تصمیم بگیرند. در چنین دورهای، تنها کشورهایی باقی میمانند که بر قدرت داخلی، استقلال راهبردی و تحلیل درست از واقعیتها تکیه کنند. طرح ترامپ یک سند سیاسی نیست؛ یک آینه است. آینهای که نشان میدهد عاقبت خطای محاسباتی یک رهبر، چقدر میتواند برای یک ملت پرهزینه باشد.

