(تراژدی مرگ گالدینو و خشونت فکری سرمایه سالاری)
غروب یکشنبه بود، بیستم آوریل سال 1997. گالدینو، رهبر 44 ساله قبیله پاتاشو، از بومیان و صاحبان اصلی برزیل، به پایتخت سفر می کند تا برای زمین های قبیله اش که استعمارگران اروپایی تصاحب کرده بودند، اعتراض کند. با پایتخت آشنایی چندانی نداشت و به هنگام بازگشت، راهش را گم می کند. بر روی نیمکتی در یک ایستگاه اتوبوس می نشیند و همانجا به خواب می رود، ایستگاهی در یک منطقه اعیان نشین برازیلیا. او نمی دانست که این خواب، خواب آخر او خواهد بود و دیگر هیچ وقت خنده های دختران خردسالش را نخواهد دید.
نیمه شب، چند جوان 16 تا 19 ساله، از طبقه مرفه و «ناجی» که نیمه شب از پارتی شبانه خود باز می گشتند، گالدینو را روی نیمکت می بینند. آنها فکر می کنند که وی یک بی خانمان است، یک پاپتی، از همان مردمانی که توانایی عقلی کافی ندارند. برای خوشگذرانی و تفریح، بنزین روی گالدینو می ریزند و او را آتش می زنند. گالدینو می سوزد و جان می دهد، و آنها در حالی که بطری های الکل در دست شان است، تماشا می کنند و می خندند.
این تصویری است از همان جامعه ای است که «طبقه ناجی» سریع القلم ها برای ما در سر دارند. جامعه ای که در آن محرومان و مستضعفان، بازیچه هوس رانی های سرمایه سالاری هستند. مرگ گالدینو به عنوان نمادی از بی تفاوتی ثروتمندان نسبت به فقرا و بومیان قلمداد شده است. نمونه گویایی از تحقیر محرومان اجتماعی توسط طبقات بالای جامعه. امری که بوونتورا سانتوس، جامعه شناس برجسته پرتغالی، آن را فاشیسم اجتماعی می خواند: فاشیسم اجتماعی، مجموعه ای از فرایند های اجتماعی است که بواسطه آن بخش بزرگی از بدنه جامعه به شکل بازگشت ناپذیری، خارج از قرارداد اجتماعی قرار داده می شود یا از آن بیرون انداخته می شود. آنها طرد می شوند، اخراج می شوند و به وضعیتی همچون وضع طبیعی هابزی پرتاب می شوند. به گفته سانتوس، اگر منطق بازار از قلمرو اقتصاد نشت پیدا کند و همه قلمروهای زندگی اجتماعی را دربر گیرد و به تنها معیار برای تعاملات سیاسی و اجتماعی موفق تبدیل شود، جامعه، «غیر قابل حکومت» و به لحاظ اخلاقی، نفرت انگیز خواهد شد.
اخراج فقرا از مناصب سیاسی و اقتصادی، آغاز فاشیسم اجتماعی و پروژه خطرناک تبدیل ثروت به قدرت است. اگر چه ماجرای مرگ گالدینو یک خشونت فیزیکی بود، اما در یک خشونت فکری ریشه داشت: همان خشونت فکری که امثال سریع القلم به ترویج آن همت گماشته اند: فروتر انگاری طبقات فقیر و مستضعف. خشونت فکری سریع القلم ها، فقط آتش به جان فقرا نمی اندازد، که معیشت آنها را هم به خاکستر تبدیل می کند. اساساً در فاشیسم اجتماعی سرمایه سالاری، محرومان جامعه کم ارزش تر و کم اهمیت تر از آن هستند که در طرح های سیاسی و اقتصادی جدی گرفته شوند. برای نمونه می توان به سیاست های گران سازی و شوک درمانی اشاره کرد، که محبوب محافل قدرت و ثروت است. آنها هیچگاه به انضباط مالی نمی پردازند، اراده ای برای مقابله با غارت گری بانک های محفلی ندارند، میترینگ را جدی نمی گیرند، از میلیون ها لیتر سوخت قاچاق جلوگیری نمی کنند، چرا که ارتزاق آنها از همین آشفتگی ها و بی انضباطی های مالی است. اما تا دلتان بخواهد مشتاق به گران سازی هستند. همین دیروز بود که وزیر جهاد کشاورزی از حذف ارز ترجیحی برنج خبر می دهد و عنوان می دارد که با پیش بینی های انجام شده مشکلی در معیشت مردم ایجاد نمی شود. کاملاً درست می گوید، البته با توجه به این نکته که نزد سیاست ورزان محفلی، اساساً محرومان و مستضعفان در زمره «مردم» قرار نمی گیرند.
فاشیست های اجتماعی، فانتزی های رمانتیک شان را در رابطه با آمریکا و سرمایه گذاری های چند هزار میلیاردی خارجی را «واقعی» تلقی می کنند، اما فرصت ها و ظرفیت های داخلی را «تخیلی» می دانند، چرا که اینجا پای مردم در میان است، و هر جا پای مردم در میان باشد، دست محافل کوتاه می شود.
تنها راه مقابله با فاشیسم اجتماعی، حرکت به سوی عدالت اجتماعی است که مهمترین سازوکار برای به صحنه آوردن مردم و بویژه اقشار محروم و مستضعف در اداره جامعه است، همان کسانی که معمار بزرگ انقلاب آنان را ولی نعمت می داند و فاشیست های اجتماعی آنها را ضعیف العقل می خوانند. در فقدان عدالت اجتماعی، فاشیسم اجتماعی سلطه خواهد یافت و شهری خواهد ساخت که در آن هر نیمکتی به تابوتی برای محرومان جامعه تبدیل خواهد شد که در آتش مال اندوزی و هوس رانی محافل قدرت و ثروت خواهند سوخت.

