ده سال عمر هشتاد میلیون ایرانی، آخر هم سراب، آخر هم هیچ. از شگفتیهای قرآن آنجاست که از پیوند کارها و پیامدهایشان میگوید؛ مثل آنجا که برای کارهای کافران، از سرابی میگوید که تشنه سوی آن میرود آخر مییابد چیزی نبوده، داستانی که امروز دیگر فقط یک مثال نیست. هنر نیست امروز از ماشه بنالید، آن را دلسوزان همان ده سال پیش گفتند. بحث آن است که امروز دوباره این مسیر تکرار نشود. عبرت میگیرید یا میپندارید خیلی هم خوب بود و میخواهید باز در همان مسیر زیانبار تکراری سرمایههای ملت را بسوزانید؟ این چکیدۀ سخن جلیلی در جلسۀ حکمت سیاسی «عمل» بود.
حکمت سیاسی قرآن ایمان به آرمان را کافی نمیداند تا به آرمانشهر رسید؛ ایمان با عمل است که به فرجام میرسد. آن هم نه هر عملی؛ عمل جهتدار درست، عمل صالح. آن وقت در همین دنیا زندگی دلنشین خواهید یافت. این است که باید تمایز عمل صالح را از کارهای نمایشی و مردمفریبِ «بطرا و رئاء الناس» شناخت. از فرصتهای هدایتی قرآن همین فرجامی است که برای کارها ترسیم میکند. آنجا که کارها «کَرماد» مثل شن میشود و بر باد میرود، یا «کسراب بقیعة» میشود که تشنه آن را آب میپندارد ولی «لم یجده شیئا». یا «کشجرة خبیثة» میشود که از جا ریشهکن میشود و «اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار».
حال به یاد آورید هشدارهای حکیمانۀ هشیارانه را که رب العالمین چگونه برای ما جلوجلو سرابها و رمادها را گوشزد کرده بود. چه آنجا که با «انهم لا ایمان لهم» گفته بود امضای آنها تضمین نیست، ولی گفتند هست آخر هم همه دیدند گذاشت رفت. چه آنجا که گفته بود «من ان تأمنه بدینار لایوده الیک الا ما دمت علیه قائما»، مثل داستان سعدآباد، ده سال قبل از این ده سال یعنی سال 1382! آنجا که از آنها فقط به لفظ تضمین محکم قانع شدید و آنها هم آخر کاری نکردند، اما آنها از شما «تضمین عینی» گرفتند تا حتی اگر خواستید هم نتوانید به سر خط برگردید! چه آنجا که گفته بود «لایتخذ المومنون الکافرین اولیا» و بیم داده بود که هر که چنین کند از خدا توقع نداشته باشد «و لیس من الله فی شی».
بیم خدا و سنن الهی جدی است. این هشدارهای حکیمانه را پیش از وقوع حادثه باید میدیدند، حالا اما بحث این است که باز هم همان مسیر؟ سیاست خارجی را این طوری ارزیابی کنید که به سرمایههایتان افزود یا از آن کاست یا آن را از بیخ زدود. مهم کیفیت عمل است: «لننظر کیف تعملون»، نه که بگویید هر توافقی؟ چه توافقی؟ زیانبارتر از این هم هست. آن که باز بعد از این همه زیان باز بگویی خیلی هم خوب بود، یا اصلا بگویی بقیه بروند تغییر پارادایم بدهند! قرآن از این نیز خبر داده بود: «قل هل انبئکم بالاخسرین اعمالا، الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»
این داستان این ده بیست سال نیست، دویست سال است در این مملکت برخی با یک لالایی به خواب میروند: نسخه میپیچند از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد. این تفاوت دو اندیشه است. دو نگاه. دو کلام. یکی اندیشۀ بیریشهای که مانند درخت شومی از جا ریشهکن و مستأصل شده، و یکی اندیشۀ ریشهداری که «اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها»، اندیشۀ پاکی که عمل صالح آن را برافراشتهتر میکند: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه». باور دارم این جنگ اخیر، یک جنگ تمدنی بود؛ تمدنی که میبیند هیچ حرفی در جهان برای امنیت و فرهنگ و سیاست برایش نمانده و دارد ریشهکن میشود، باید هم بترسد از شجرۀ طیبۀ با اصالتی که ریشه دارد و قد میکشد.