زمانی که برای گذراندن دوره دوماهه کارآموزی به امید فضا آمدم حجم زیادی از کارهای تحقیقی اولیه انجام شده و کار به مراحل توسعه و تجمیع رسیده بود. اولین پروژه ای هم که به من دادند تجمیع زیر سیستم کنترل وضعیت ماهواره بود؛ قبل از پایان آن دو ماه آقای پرتو که مدیر پروژه ماهواره کوثر بود از من دعوت کرد که در شرکت بمانم راستش همان موقع من پیشنهادها و امکان های انتخاب دیگری داشتم که اصلاً شرایطشان با امید فضا قابل مقایسه نبود؛ یعنی هم حقوق و مزایای خیلی بهتری داشتند و هم استرس همان موقع ایشان حرف خوبی به من زد و گفت: اگر بلند مدت تر نگاه کنی متوجه میشوی که اینجا دستت برای نوآوری و امتحان کردن ایده های جدید بازتر است و می توانی چیزهای جدیدی تجربه کنی
زهرا کشاورز هدایتی در مصاحبه با سها گفت:
الان که به سه سال گذشته نگاه میکنم؛ واقعاً می بینم حق با ایشان بود: یعنی شاید من هیچ کجای دیگر نمی توانستم این حجم از تجربیات علمی و فنی و اجرایی و مدیریتی را تنها در مدت دو سال به دست می آوردم البته اینها هیچ کدام ساده هم نبود و استرس و فشار زیادی داشت فکر کنید در حالی که تازه کارشناسی را تمام کرده بودم حالا در جایگاهی قرار گرفته بودم که مسئولیت تست های تجمیعی بخش های مهم ماهواره با من بود با این حال همه این سختی ها هم من و هم آرزوهایم را خیلی بزرگ تر کرد.
عاشق تجربه های نو
من زهرا کشاورز هدایتی، متولد مهر ۷۹ هستم. پدرم مهندس برق در رشته مخابرات است. مادرم دبیر عربی است؛ البته الان بازنشسته شده است ولی هنوز تدریس دارد یک سال جهشی خوانده ام و برای همین هم ورودی ۹۷ مهندسی برق گرایش سیستمهای دیجیتال دانشگاه تهران بودم. دوران راهنمایی و دبیرستانم را در مدرسه فرزانگان همان تیزهوشان) گذراندم مادرم می گوید از وقتی که خواندن باد گرفتم، دیگر کار به کار هیچ اسباب بازی نداشتم از ۸-۹ سالگی دائره المعارف های مختلف داشتم؛ دائره المعارف بدن انسان ستارگان خودروهای مختلف و غیره آن قدری که به این جور کتابهای دانستنی علاقه داشتم به کتاب داستان علاقه نشان نمیدادم زندگی نامه کسانی که برای اولین بار کارهایی را انجام داده بودند هم برایم جالب بود؛ چه در حوزه فناوری جامعه یا سیاست
دوره دبیرستان به نظرم یکی از جذاب ترین زمانهای زندگی ام بوده است؛ چون غیر از سال چهارم که سال کنکورمان بود همیشه چندین پروژه و کار تیمی مختلف داشتیم که همه ی سال تحصیلی ما را پر می کرد؛ از برنامه هایی مثل رباتیک و ساختن سازه با ماکارونی تا ساختن موشک و بردهای الکترونیکی مختلف با استفاده از وسایلی که برایمان تعیین شده بود.
گاهی هم توی آزمایشگاه فیزیک به ما چندین وسیله و یک معمای علمی میدادند و میگفتند ۲ ساعت وقت دارید که با اینها مسئله را حل کنید. یک کارگاه علوم در مدرسه داشتیم که پروژه های غیر درسی می داد؛ پروژه هایی که باید یک محصولی را طراحی میکردیم و می ساختیم و برایمان خیلی جذاب بود. از بچگی تجربه کردن و چیز نو ساختن را دوست داشتم؛ مخصوصا که این تجربه، یک کار تیمی باشد. این علاقه ام محدود به کارهای فنی هم نیست؛ شیرینی پزی را هم به خاطر همین خصوصیاتش دوست دارم و برایم جذاب است. شاید یکی از علت هایی که در شرکت امید فضا مانندم، همین تجربه ساختن یک چیز جدید و ملموس بود.
من به واسطه دانشگاه و اینکه به هر حال دانشگاه ما ارتباط خوبی با جریان های پیشروی داخلی دارد. با برخی پیشرفتهای کشور آشنا بودم؛ گاهی افراد مختلفی از شرکت های موفق بخش خصوصی دعوت می شدند و درباره کارهایشان توضیح می دادند. این مجموعه ها از این جهت که پروژه هایش جدیدتر بود و بچه ها احساس میکردند وارد شدن به آنها ساده تر از مجموعه های دولتی است، برای من و همه خیلی جذاب بود آشنایی من با دکتر شهرابی و شرکت امید فضا هم از طریق این دست برنامه ها بود؛ برای همه ما جالب بود که یک شرکت خصوصی قرار است ماهواره بسازد و ما این امکان را داریم که برای تجربه کارآموزی با استخدام در آن شرکت درخواست بدهیم.
جای خودم را در تیم پیدا کردم
زمانی که من وارد شرکت شدم بعضی از زیر سیستمهای اصلی ماهواره تقریباً آماده شده و به مرحله تست رسیده بودند. بعضی از زیر سیستم ها هم هنوز در مرحله طراحی بود. اولین بخشی که در آن وارد شدم، پروژه کنترل وضعیت ماهواره بود؛ جایی که قرار بود با بچه های رشته هوافضا، چند زیر سیستم را با هم تجميع کنیم و به وضعیت عملکردی پایدار برسانیم کم کم این کار تخصصی شد و تیم سخت افزار در حلقه (یا HIL) یا همان تجمیع ماهواره شکل گرفت و من مسئول این تیم شدم و این مسئولیت تا حالا ادامه داشته است ماهواره یک محصول کاملاً میان رشته ای است و برای ساختن آن، متخصصان مختلفی از رشته های برق الکترونیک و مخابرات و مکانیک و هوافضا و…. باید در کنار هم قرار بگیرند و در قالب تیم های مختلف هر کدام بخشی از کار را به نتیجه برساند.
خوشبختانه من جایی قرار دارم که به نوعی به کار همه تخصص ها مربوط است و کمک میکند مدام تجربه های جدیدی بیاموزم
کار تیم سخت افزار در حلقه که بیشتر بچه هایش مهندسهای برق و الکترونیک هستند، این است که زیر سیستم های مختلفی که تیمهای دیگر طراحی و تحویل داده اند را به حلقه اصلی ماهواره اضافه کنند، ارتباط و عملکرد هماهنگ و یکپارچه آنها را برقرار کنند و پس از آماده شدن سخت افزارها سناریوی نرم افزاری هر زیر سیستم را برنامه نویسی کنند.
گاهی که تست یک زیر سیستم ناموفق از آب در می آمد، باید عملیات طراحی آن تغییر می کرد و دوباره بر میگشت به تیم مربوطه بعضی تست ها هم که مرحله به مرحله بود و به صورت رفت و برگشتی تکرار میشد؛ میدیدی زیر سیستمی که قبلاً جواب داده، الان که رسیده ایم به مرحله بعد پاسخ درستی نمی دهد و دوباره همه مراحل باید درباره اش تکرار شود. این ها دقیقاً همان اتفاقاتی است که در واقعیت و خارج از تئوری چالش های یک کار عملی را شکل میدهد و باید رفع شود؛ اینها همان مراحل پخته شدن تیم و آماده شدن یک ماهواره برای پرتاب است. الان هم من و تیم تجمیع داریم روی تجمیع ماهواره کوثر ۱٫۵ که نسخه ترکیبی کوثر و هدهد و پیشرفته تر از هر دو است کار میکنیم؛ این ماهواره قرار است یکی از واحدهای منظومه ماهواره ای دونما بشود.
یاد گرفتیم که از ترس خطا کردن، متوقف نشویم
دکتر شهرابی همیشه به ما این جرئت را میدهد که از اشتباه کردن و نتیجه نگرفتن نترسیم. مواقعی که به مراحل نهایی کار نزدیک میشدیم همه مان از اینکه برای بار اول یک چیزی را تجمیع و بعد تست کنیم و جواب نگیریم می ترسیدیم. آن وقت در جلسات سیستمی که داشتیم، آقای دکتر به ما جرئت می داد و میگفت چاره ای غیر از جلو رفتن نداریم مهم این است که همه دقت ها را کرده باشیم و بعد برویم جلوتر، آن وقت اگر نتیجه نگرفتیم خب باید اشتباهمان را پیدا کنیم و برویم دنبال راه حل با ترسیدن و جلو نرفتن چیزی حل نمیشود این حرفشان هم به این معنی نیست که کورکورانه جلو بروید و هر خطایی که شد فدای سرتان بلکه میگویند این جور نباشد که از ترس خطا کردن وارد کار اصلی نشوید وقتی شما با رعایت استانداردها و ضوابط و همه چیزهایی که بلدید، جلو می روید؛ حتی اگر اشتباهی هم صورت بگیرد این اشتباه واسطه ای برای یادگرفتن یک چیز جدید میشود یادگیری جدیدی که بدون جرئت اشتباه کردن هیچ وقت به دست نمی آمد.
قسمت خوب این جرئت دادن ها هم وقتهایی هست که دکتر شهرابی از تجربیات خودشان برای ما تعریف میکنند و صحنه را از بالا به ما نشان میدهند؛ مثلاً می گویند این کاری که شما در این مدت کم انجام دادید و به نتیجه رساندید کار ساده ای نبود و خیلی ها قبلاً نتوانسته اند. کمکمان میکنند تا در کنار ترس ها، نقاط مثبت و موفقیتهایی که خودمان متوجهش نیستیم را ببینیم. گاهی حتی می گویند اینکه شما توانستید همان بار اول یک پاسخ خوب از فلان سیستم یا زیر سیستم بگیرید. اتفاق بزرگی است و قطعاً کمک خدا بوده است. اینکه کسی با تجربه هست که می تواند این تصویر امیدوارانه و در عین حال واقع گرایانه را به ما بدهد برای ما قوت قلب زیادی است.
امید آفرینی از موفقیت در گامهای اول شروع میشود
راستش تا وقتی که آدم هنوز به نتیجه نرسیده است خیلی اتفاقات و مشکلات می توانند آدم را دلسرد کنند؛ اما وقتی که به آن نقطه نهایی و موفقیت آمیز میرسی، نه تنها دل خود آدم، بلکه دل های دیگری هم گرم میشود این اتفاق برای ما و اعضای شرکت بعد از پرتاب و در مدار قرار گرفتن موفق دو ماهواره کوثر و هدهد رخ داد؛ علاوه بر اینکه خستگی همه مان در رفت و انرژی زیادی برای ادامه مسیر گرفتیم خیلی ها هم به ما بازخورد خوب دادند. بعد از پرتاب بسیاری از دوستانم به من گفتند: خوش به حالت تو داری یک کار اثرگذار انجام میدهی. شاید از این جهت که چشم اندازهای شرکت برای ما و همه کسانی که از بیرون می دیدند دست یافتنی تر و ملموس تر شد. به نظرم معنی امید آفرینی دقیقاً همین است؛ اینکه آدم چشم اندازها و مراحلی که باید طی کند را مشخص کند و بعد وقتی که دید دو تایش را انجام داده است برای رسیدن به بعدی ها خیز بردارد. آن هدف بزرگ ما رسیدن به یک منظومه ماهواره ای عملیاتی و قابل استفاده برای عموم است. درست است که کوثر و هدهد تازه مراحل اول کار ما هستند؛ اما بدون موفقیت در این گامهای ابتدایی راهی برای حرکت به سوی آینده ساخته نمی شد.
نوآوری و ماجراجویی مال جوان هاست
پدرم یک شرکت خصوصی در حوزه مخابرات دارد و من این امکان را داشتم که دوره کارآموزی را در شرکت پدرم بگذرانم. اتفاقاً مدتی را هم به آنجا رفتم ولی واقعا تحمل آن فضا برایم سخت بود. این سختی هم چند دلیل داشت؛ اول اینکه گرایش من الکترونیک بود و کار آنجا مخابرات بود.
دوم اینکه کارها بیشتر از جنس طراحی زیر سیستم هایی بود که آن محصول نهایی اش مبهم بود. سومین دلیلش هم اینکه میانگین سنی کارمندان شرکت پدرم خیلی بالاتر بود در امید فضا اما همه چیز برایم فرق می کرد؛ ساخت ماهواره، کار سخت افزاری نرم افزاری و تحقیقات همه را با هم دارد و باعث می شود هر روز چیز جدیدی یاد بگیرم و تجربه کنم در آخر هم دیدن محصولی که ذره ذره ساخته و آماده استفاده می شود، خیلی لذت بخش بود از همه مهم تر اینکه در امید فضا، همه مان جوان هستیم و فضای فکری و روحیه ها و دنیای مشترکی داریم الان میانگین سنی بچه های شرکتمان (غیر از خود آقای دکتر شهرابی) ۲۶ سال است که این وسط دو نفر ۳۰ سال و ۳۲ سال دارند و اکثرا ۲۵ سال و کوچکتر هستند. این هم یکی از استراتژیهای شرکت است که اجازه می دهد بچه های پرانرژی که تازه لیسانسشان را تمام کرده اند و پر از انگیزه به کار بستن آموخته هایشان هستند، اینجا بیایند و برای خلاقیت دستشان باز باشد.
شرکتهای دانش بنیان هم خودشان هم در حال تجربه و رشد هستند؛ این رشد هم از نظر علمی است و هم از نظر تجربیات کار تیمی و مدیریتی و مالی گاهی واقعاً مجبور بودیم که از زندگی مان بزنیم تا به کارمان برسیم؛ ولی کم کم این رویه ها را اصلاح کردیم و به کار خودمان و ساختار امور نظم دادیم. اصلا اینکه ترکیب شرکت ما جوان است و من تازه لیسانس گرفته توانسته ام در آن فعالیت کنم و دستم هم باز باشد به این معنی است که خود ما هم باید اطمینان بیشتری به شرکت داشته باشیم و به اندازه اعتماد و تحمل خطایی که این شرکت نوپا دارد به او اعتماد کنیم و اجازه وجود برخی کاستی ها را بدهیم.
البته اینکه بخواهی به یک شرکت نوپا هم این فرصت آزمون و خطا را بدهی و در شرایط سخت هم در کنارش بمانی شاید برای همه ممکن نباشد. با این حال آقای دکتر شهرابی، همیشه این پاسخ را به ما می دادند که نگویید شرکت این است و آن شرکت خود شما هستید و باید برای رفع این مشکلات کمک و تلاش بکنید
تشویق به یادماندنی، بعد از سخت ترین شب زندگی ام
برای پرتاب ماهواره کوثر، قرار بود یک تیم ۴ نفره دو هفته به روسیه بروند. برای ماهواره هدهد هم یک تیم دونفره آمد. من و خانم رنجبریان و آقای پرتو و آقای عموئی از اعضای تیم پروژه کوثر بودیم. من نماینده تیم تجمیع ماهواره و خانم رنجبریان نماینده تیم مکانیک بودند. آنجا باید ماهواره کوثر را برای تحویل به پرتابگر آماده میکردیم و تحویل شرکت پرتاب کننده میدادیم. پرتاب هم ده روز بعد از تحویل ماهواره ها انجام میشد. من یک قرص تقویت کننده داشتم که آن را هر روز می خوردم و برای سفر هم گذاشته بودم توی کیفم تا دم دستم باشد و بخورم بعد از دو هفته که برگشتیم، تازه متوجه شدم که حتی یک دانه اش را هم نخورده ام؛ یعنی در آن سفر ذهنم آنقدر مشغول بود و استرس داشتم که اصلا یک بار هم یادم نیامده بود.
یکی از سخت ترین خاطرات من در آن دو هفته مربوط به شبی می شود که فردا صبحش ساعت ۸ باید ماهواره را به پرتابگر تحویل میدادیم آن شب من باگی در یکی از زیر سیستم ها پیدا کردم که انگار موقع ارسال به روسیه و در همان سایت رخ داده بود. خب باید آن را قبل از تحویل رفع می کردیم؛ من دست تنها بودم و هیچ کدام از اعضای دیگر تیم خودم همراهم نبودند.
هر راه حلی که به ذهنم می رسید انجام دادم و هیچ کدامش جواب نمیداد ما باید ماهواره را می گذاشتیم آنجا و ساعت ۹-۸ شب میرفتیم و آنها هم فردا صبحش می آمدند ماهواره را تحویل می گرفتند. وقتی مسئول آنجا از ما پرسید: «شما کی میروید؟» گفتیم ما نمی رویم بعد گفتند یعنی چی نمی روید؟» گفتیم ما باید بمانیم تا این را درست کنیم تا هر وقت هم که درست بشود می مانیم. آنجا به ما گفتند: ما اصلا چیزی تحت عنوان شیفت شب نداریم اینجا خُب سایت پرتاب و ستوچنی یک جایی به فاصله دو ساعت خارج از شهر بود و کارمندان آنجا هم هر روز می رفتند و می آمدند. آخرش یکی از مسن ترین و با تجربه ترین افراد آنجا خودش حاضر شد بماند تا ما بتوانیم تا صبح کار کنیم.
ما تمام شب بیدار بودیم و در ارتباط با بچه های داخل ایران سعی میکردیم مشکل را حل بکنیم. خیلی هم خسته بودیم چون ۸ ساعت در پرواز بودیم و چندین عرض جغرافیایی هم جابه جا شده و ساعتمان تغییر کرده بود و بعد هم بدون استراحت رفته بودیم سایت پرواز خدا را شکر بالاخره مشکل حل شد و به جای ساعت ۸ صبح ماهواره را ساعت ۱۱ صبح آماده کردیم و تحویل دادیم. آنقدر خسته بودیم که دیگر بچه ها موقع بستن پیچ هم داشت خوابشان می برد! آمدند ماهواره را با جرثقیل بردند و عکس گرفتیم با خودمان گفتیم الان میگویند ایرانیها بی نظم هستند و دیر تحویل دادند؛ ولی همان آقای خیلی پیری که یکی از مسئولین سایت و ستوچنی هم بود آمد و برای ما دست زد. گفت: من باورم نمیشود که شما ۳۰ ساعت است نخوابیدید و این کار را تحویل دادید.
خود دکتر شهرابی هم همیشه این حرف را به ما میزدند و میگفتند تا لحظه آخر بایست که نگویی من نایستادم و نشد بگو من همه تلاشم را کردم و نشد. همان تشویق خیلی برایمان ارزش داشت و مسن تر بیایند و ما را تشویق کنند. به نظرم در زندگی من این لحظات هستند که ماندگار خواهند روحیه ما را خوب کرد متأسفانه در ایران از این برخوردها کمتر میبینیم؛ اینکه آدمهای با تجربه تر و شد و من هرگز آن تشویق کوچک را فراموش نمیکنم.
همراهی خانواده
پدرم همیشه روی اینکه من شب دیر بروم خانه حساسیت داشت و نگران می شد. برای همین هم روزهایی که تا دیروقت توی شرکت کار داشتیم می آمد جلوی شرکت پارک می کرد و می گفت هر وقت کارت تمام شد، بیا با هم برویم خانه دیگر همه اعضای شرکت ماشین پدرم را می شناختند و می گفتند: «خانم کشاورز، پدرتان آمده بروید که منتظر نمانند.» آن ماه های آخر، معمولاً کارمان ساعت ۸:۳۰ شب تمام می شد. هر چقدر که به پرتاب نزدیک تر می شدم، کارها بیشتر و حساس تر می شد.
یکی دو بار که کارمان تا ساعت ۱۱ و ۱۲ شب طول کشید پدرم آمد داخل شرکت و محیط کارمان را تماشا کرد؛ بعد که خیالش راحت شد که فضای شرکت خوب و امن است، نگرانیش بر طرف شد. یک بار من ساعت ۴ صبح برگشتم خانه و یک بار هم که اصلا نماز صبح را هم در شرکت خواندیم و عملا فردایش برگشتم خانه دیگر پدرم آنقدر خیالش راحت شده بود از ما که گفت خودت تاکسی اینترنتی بگیر و بیا برای سفر روسیه هم چند روز اول خیلی نگران بود و می گفت هر وقت اینترنت داشتی، به من پیام بده من هم نگرانی آنها را درک می کردم و هر وقت که زمانم خالی می شد، تماس تصویری بگیرم با آنها حتی در آن فاصله زمانی که ماهواره به روسیه ارسال شده بود و ما چند روز قبل از سفر خودمان به روسیه وقتمان خالی بود؛ با مادرم یک سفر یک روزه رفتیم مشهد تا هم زیارت کنیم و هم کمی از آن دور بودن های ناشی از کار سخت آن ایام را جبران کنم. پرتاب موفق ماهواره ها همان طور که اعتماد خیلی ها را به شرکت ما جلب کرد، تعامل خانواده ام را هم تغییر داد؛ انگار بعد رسانه ای پرتاب و لمس بهتر ارزش کاری که میکنیم، به آنها هم حس خوب و اعتماد بیشتری داد.
الان هم خیالشان راحت تر است و هم نسبت به وقتی که برای شرکت می گذارم انعطاف بیشتری نشان میدهند وقتی که از روسیه برگشتیم و قرار شد که پرتاب را به صورت آنلاین تماشا کنیم، پدر و مادر و دوستان دانشگاه و دوستان غیر دانشگاهی ام همگی به سالن نمایش آمده بودند تا کنار ما بمانند و این موفقیت را جشن بگیرند. پدر و مادر و دوستان، برایمان کادو خریدند و هدیه دادند! گفتیم ما را بد عادت نکنید؛ چون این قرار نیست آخرین پرتابمان باشد. ولی اینکه اینقدر احساس خوبی داشتند از کارمان برای ما هم لذت بخش بود. من بچه اول هستم؛ یک خواهر و یک برادر دارم خواهرم ادبیات دانشگاه تهران میخواند برادرم چهارم ابتدایی است و فکر می کنم رشته و کار من روی او خیلی اثرگذار بوده است و برادرم آرزو دارد مثل من روی کارهای فضایی کار کند. امیدوارم کارم مانع این نشود که علائق و استعداد واقعی خودش را دنبال نکند؛ ولی خب فضا برای همه بچه ها جذاب است.
خودم را در واقعیت رویای کودکی ام دیدم
توی دبیرستان عاشق درس هندسه بودم معلمان خوبی داشتیم که به ما جرئت خلاقیت و نوآوری می دادند. آقای سعیدی معلم دیفرانسیل ما بارها به من میگفت: «فرمول ها را نگاه نکن، تو خودت فکر کن تو خودت میتوانی به این فرمولها برسی خودم هم الان سعی میکنم با بچه های تیمم همین برخورد را داشته باشم؛ گاهی که میبینم دارند یک دستور کار را مرحله به مرحله جلو می برند آن صفحه را می بندم و میگویم که خودت میتوانی با فکر خودت به قدم بعدی برسی، اگر راه حل را خودت پیدا کنی به آن قدم یکی بعد از آخر که در آن دستورالعمل نیست هم می توانی برسی توی دنیای بچگی همیشه این تصویر را در ذهنم داشتم که جایی شبیه آزمایشگاه هستم، روپوش سفید تنم هست و دارم یک چیز جدید را تست میکنم.
اتفاقاً زمان تجمیع ماهواره، شرایطی به وجود آمد که باید همگی روپوش سفید می پوشیدیم تا قطعات پروازی ماهواره کثیف نشود. همگی با روپوش سفید در آزمایشگاه بودیم و تست میگرفتیم و واقعاً با اضطراب منتظر بودیم که ببینیم آیا تست ها پاس می شود یا نه. بعد من ناگهان یاد این تصویر کودکی هایم افتادم و احساس کردم دقیقاً در همان موقعیتی هستم که آرزویش را داشتم.