در هفتهای که گذشت، چند خبر و واکنش شرایط اسفناک و سیمای واقعی سینمای ایران در این روزها را آشکار ساخت. نخستین واکنش، سخنان حمزه صالحی، فیلمنامهنویس طنز -که بیشتر در آثاری با تهیه کنندگی ابراهیم عامریان حاضر می شود- درباره فیلم «ناجورها» اثر فرحبخش بود.
او مدعی شد که به دلیل حضور پژمان جمشیدی در پروژهای دیگر، تیم تولید «ناجورها» ناچار شدند تمام فیلمبرداری را شبها انجام دهند و حتی تغییراتی در فیلمنامه بدهند! این روایت فراتر از دعوای این دو تیم، تصویری روشن از آن است که سینمای طنز، امروز به گروگانی برای یک یا دو بازیگر و چند تهیهکننده و کارگردان تبدیل شده است.
این گروگانگیری باعث تولید آثاری شده که حتی حداقلهای حرفهای را رعایت نمیکنند و از تلهفیلمهای قدیمی تلویزیون نیز سطح پایینتری دارند.
آثاری که تنها ستون نگهدارندهشان همان چند بازیگر تکراری مانند پژمان جمشیدی و بهرام افشاری اند و در اثری مانند جزایر قناری با وجود 90 دقیقه لودگی علوی،جمشیدی و بنفشه خواه و استفاده از انواع الفاظ و تیکه های جنسی در طول فیلم حتی برای یک سکانس هم نمی توانند بخندانند.
جمشیدی، که روزی میتوانست بازیگر قابل اعتنایی باشد، امروز تبدیل به یک «ربات نمایشی» شده است: بیهیچ تنوعی در نقشآفرینی، با گریمی تکراری، و حضوری یکنواخت در همه فیلمها. او صبح در یک پروژه جلوی دوربین است، ظهر در پروژهای دیگر و شب در اثری سوم. مضحکهای که امروز به جایی رسیده که او هم زمان در 6 اثر در حال پخش و اکران حضور دارد: دو فیلم روی پرده؛ «ناجورها» و «قسطنطنیه»، سه فیلم در اکران آنلاین؛ «خانه ارواح»، «کوکتل مولوتوف» و «جزایر قناری» ویک سریال در فیلیمو؛ «محکوم» البته اگر این چند روز «آنتیک» به آن اضافه نشود!
این وضعیت فقط محدود به جمشیدی نیست. او در واقع نماینده محفلی است که با رانت و انحصار، سینمای طنز را قبضه کردهاند. نمونهاش سیدابراهیم عامریان و فرحبخش که حتی کارگردانان را بین خودشان جابهجا میکنند یک روز عادل تبریزی با عامریان «اجل معلق» میسازد، در حالی که روز قبل با فرحبخش «مفتبر» را ساخته است. یا کریم امینی، «مرد عینکی» را با عامریان میسازد، در حالی که پیشتر «شهر هرت» را با فرحبخش ساخته بود. امروز در حالی شاهدیم که کارنامه چنین بازیگر و تهیه کنندگان به چندین اثر بی کیفیت همزمان رسیده است که شخصیت های آن آثار همه با یک گریم ثابت، یک بازی یکنواخت، و یک داستان تکراری در گیشه حضور پیدا می کنند و حداکثر تفاوتی که دارند یک تفاوت دهدرصدی در بالا و پایین اداهاست. اتفاقی که با نهایت تاسف داد می زند : «این است چهره طنز در سینمای امروز ایران: انحصار، تکرار، ابتذال.»
اما این فقط نیمی از ماجراست. نیمه دیگر، سینمای اجتماعی است که آن هم مانند کمدی، به مرگ محتوم رسیده است. سینمایی که به جای روایت درد مردم، به زانو در برابر جشنوارههای خارجی درآمده است. و نتیجهاش آن شده که ایران برای اسکار «علت مرگ نامعلوم» را معرفی کند، فرانسه «یک تصادف ساده» را بفرستد، و تهیه کننده پیر پسر در کانادا در پی نمایندگی «پیرپسر» برآید تا جایگزین فیلم «چیزهایی که میکشی» شود که از قضا آن هم ایرانی و اثر علیرضا خاتمی است شود.
همه این ها در حالی است که همزمان، شهرام مکری با فیلم «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» نماینده سینمای تاجیکستان شده است. و به این ترتیب سینماگران ایرانی امسال با چهار فیلم از سه قاره در اسکار حضور خواهند داشت تا این سوال را ایجاد کنند که آیا سینمای ایران واقعا آنقدر قدرتمند شده است که فرانسه به جای استفاده از سینمای خود اثر جعفر پناهی را نماینده خود عنوان کند یا آنکه سینمای ایران در بیماری جشنوارگرایی مبتلا شده است. تصویری از بیماریی در شرایطی کمسابقه و در عین حال تحقیرآمیز.
خلاصه آن است که متاسفانه سینمای امروز ما به دو جبهه مفلوک و همسرنوشت تقسیم شده است: از یک سو، طنزهای انحصاری، سست و بیمایه، که تنها با نام یک یا دو بازیگر تکراری سرپا ماندهاست و هر آن ممکن است قهر طولانی مخاطب را که از این حجم از آثار حال بهم زن و از روی شکم سیری خسته شده است را رقم بزند ؛ و از سوی دیگر، اجتماعیهای بیجان و بیهویت، که قربانی رقابت چرکین برای کسب تأیید جشنوارههای غربی شدهاند.
امروز شاهد آنیم که سینمای طنز، به سطح فرا ابتذال سقوط کرده است و سینمای اجتماعی، به ورطه التماس. سینمای طنز، در انحصار چند نام خفه شده و سینمای اجتماعی، در قربانگاه جشنوارهها ذبح گشته است.
«پیرپسر» با همه تبلیغات سلبریتیها، خرید بلیتهای نمایشی توسط عوامل، و حتی تلاش برای معرفی بهعنوان نماینده کانادا، نهایتاً ناکام مانده و به قافله «زن و بچه» و «رها» و دیگر بازماندگان پیوسته است و مسیر شلوغ مسابقه فیلمهای اجتماعی برای نگاه جشنواره های غربی، نه تنها مرگ این ژانر را رقم زده، بلکه حتی جذبه هایش را نابود ساخته است و باعث شده به دلیل سفارشی سازی شدن این آثار حتی پیش از دیدنشان بتوان با همان یک خطی معرفی فیلم حدس زد نتیجهگیریشان چیست؟ نتیجه هایی هم چون نمایش ایران بیجان، التماس برای تأیید فرنگی، و قربانی کردن هنر پای غرب.ابتذال در داخل، ذلت در خارج. که نتیجهاش شده سینمایی بیرمق، بیهویت، و بیگانه با مردم.
در میان آنچه که این تلخی را بیش از پیش می کند آن است که معدود آثار زحمت کشیده و با کیفیت در میان این آثار و هیاهو ها دیده نمی شود و در نهایت با شکست در گیشه مواجهه می شود.
اثر قدرتمندی مانند اسفند تنها یک میلیارد و نیم فروش داشته و اثری مانند صبح اعدام که برگزیده جشنواره فجر شده تنها دویست و چند میلیون می فروشد.
پس از موسی در بین آثار داغ این ایام ناتوردشت موفق ترین در فروش به حساب می آید که با وجود تبلیغات فراوان و مناسب تیم تهیه کننده تازه به ۱۴ میلیارد رسیده است که نشان می دهد علاوه بر اهمیت تبلیغات و … آنچه مخفی می ماند قدرت همین محفل هایی که سینمای ما را به این وضعیت کشانده اند در اکران و توزیع است.
شانس سانس های مناسب برای آثار قابل احترام سینمای ایران در حداقل ترین شکل خودش است و شرایط به شیوه های محسوس و نامحسوس به سمت آثار مبتذل و جشنواره ای کشیده می شود.
اتفاقی که شاید سینما دار امروز متوجه آن نباشد اما خیلی زود این انحصارگرایی را مشاهده خواهد کرد اتفاقی که روند آن شروع شده است و اخبار از افت سه میلیون و دویست هزار نفری مخاطبان تنها در شش ماه نخست سال نسبت به بازه زمانی مشابه در سال ۱۴۰۳ حکایت دارد.