فیلیمو در سالهای اخیر در تبلیغات شبکه نمایش خانگی جایگاه مهمی داشته و توانسته از فضای تبلیغاتی برای پیشبرد برنامههایش استفاده کند. از اولین بار که تبلیغ چاقوی «زخم کاری» در خیابانها دیده شد تا امروز همواره سعی در استفاده از تبلیغات برای نمایش محصولات مطرح خود داشته است اما این روند امروز به جایی رسیده که تبلیغات برای معرفی یک محصول قابل قبول ارائه نمی شود بلکه برای جبران ضعف آثار، تبلیغات گسترده و مکرر صورت میگیرد. سریال «شغال» نمونه بارز همین ماجراست: سریالی که بدون این حجم تبلیغات توان ایستادن روی پای خودش را ندارد.
فیلیمو در سالهای اخیر در تبلیغات شبکه نمایش خانگی جایگاه مهمی داشته و توانسته از فضای تبلیغاتی برای پیشبرد برنامههایش استفاده کند. از اولین بار که تبلیغ چاقوی «زخم کاری» در خیابانها دیده شد تا امروز همواره سعی در استفاده از تبلیغات برای نمایش محصولات مطرح خود داشته است اما این روند امروز به جایی رسیده که تبلیغات برای معرفی یک محصول قابل قبول ارائه نمی شود بلکه برای جبران ضعف آثار، تبلیغات گسترده و مکرر صورت میگیرد. سریال «شغال» نمونه بارز همین ماجراست: سریالی که بدون این حجم تبلیغات توان ایستادن روی پای خودش را ندارد.
فیلیمو این بار برای جذب مخاطب از تبلیغات بلاگرها هم استفاده کرده است و تا چشم کار می کند بلاگرهای اینستاگرامی در حال تبلیغ آن هستند. تبلیغات متعددی که در طول انتشار هفت قسمت سریال، مدام آن را ترویج کردهاند. پرسش اساسی اینجاست: آیا این حجم تبلیغات میتواند یک اثر ضعیف را نجات دهد؟ یا اینکه تجربه سریالهایی مثل «ازازیل» نشان داده که تبلیغات برای یک اثر ضعیف حتی ممکن است نتیجه معکوس بدهد.
از تبلیغات بگذریم، خود سریال «شغال» چه دارد؟ تا انتشار قسمت هفتم (چهارشنبه اخیر)، چیزی جز تکرار مکرر داستانهای کلیشهای شبکه نمایش خانگی ارائه نکرده است: قتل، تجاوز، رشوه، مثلث عشقی، خیانت برادر، لاتبازی، عشق و نفرت فقیر و غنی. همه این عناصر بارها در آثار مشابه دیده شدهاند. شخصیت شکل نمی گیرد و داستان پر از تیپ های تکراری است، از همان قسمت اول، ضعف داستانی و شخصیتپردازی مشهود می شود: صحنه تجاوز در روایت درست شکل نمیگیرد، رفتار کاراکترها گنگ و بیمنطق است، و در عین حال بسیاری از روابط و انگیزهها از همان ابتدا براحتی قابل حدس زدن است.
شخصیتها عموماً تیپیکال هستند، هرچند تیپ نامیدن آنها لطف بزرگی است؛ چراکه بسیاری از کاراکترها حتی به سطح تیپ نمیرسند.
بازی ها هم وضعیتی مشابه شخصیت هایشان دارند. بازیگر نقش اول زن تازهکار بد نیست و در کل برای او قابلقبول است اما بازی بازیگران چهره مانند امیرحسین فتحی ضعیف است و نمیتواند نقش خود را باورپذیر ارائه کند دائما یا داد می زند یا گریه می کند چیزی از احساس درونی و اکت هایی که اوراکت نشوند در او دیده نمی شود. مهدی سلطانی همان نقش تکراری پدر خاص را ایفا میکند که این بار ضعیف تر از قبل هم ظاهر شده است. کامبیز دیرباز هم از همین تکرار ضعیف تر رنچ می برد! اوضاع دیگران هم چندان بهتر از این سه تن نیست و نهایتا در حدی متوسط ظاهر شده اند
مشکل دیگر سریال لوکیشنها و دکورهای تکراری است. حتی لوکیشن دفتر وکیل عیناً همان دفتری است که در آثر آخر حامد عنقا و سریالهای مشابه دیدهایم حتی با همان چینش و صندلی ها. حتی تلاشی برای تغییر زاویه دوربین هم نکردهاند و همین تکرار مخاطب را از فضای داستان بیرون میکشد. این بیذوقی باعث میشود سریال حالتی تئاتری و محدود پیدا کند و ضعفهای تولید را به رخ بیننده بکشد.
در باقی موارد هم جزئیات دکور و فضاها نیز بیربط و بیحوصله طراحی شدهاند. مثلا صحنهای که آزاد و سیاوش در اتاق موسیقی صحبت میکنند اصلا دفتر موسیقی به حساب نمی آید و جای سوال است که چرا باید دفتر زیر ضبط موسیقی زیرزمینی از تصویر بهنام بانی تا خواننده خارجی بی ربط به دیوار باشد و اساسا برخی چهره های معمولی موسیقی چرا باید الگوی دیواری چنین دفتری باشند.
این افراد حتی اگر فقط نام استودیو را شنیده بودند نباید چنین چیزی می ساختند چرا که بیشتر حس از سر باز کردن می دهد یک اتاق با چند تا ثابت عکس دانلودی تبدیل به دکتر استودیو موسیقی شد! این ضعف در طراحی صحنه نشان میدهد وقت و دقت کافی روی ساخت دکورها صرف نشده است.
داستانگویی سریال نیز پر از شاخههای فرعی است که هیچکدام درست پیش نمیروند: پدر ناگهان سرطان میگیرد، باند قاچاقچی اضافه میشود، شهردار وارد داستان میشود، کاراکترهایی مثل عبدی و ماجراهای فرعی دیگر یکی پس از دیگری اضافه میشوند. اما قصه اصلی پیش نمیرود و این تعدد خردهروایتها انسجام داستان را از بین میبرد. حتی برخی شخصیتها عملاً اضافی هستند و دلیل حضورشان مشخص نیست. مثلا هشدار شهردار پس از لغو قرارداد در قسمت ششم، نمایشی و غیرواقعی است. کارکتر نه شهردار است نه بیت المال فهم! حتی تهدید پیمانکار و فساد اداری هم مضحک است و بالیوودی!
در اعمال هم با چنین مساله ای درگیریم مثلا دلیل تجاوز که اساسا مهم ترین اتفاق داستان است یا پیامد روانی آن تا اینجای کار روشن نشده و احتمال دارد هیچگاه هم مشخص نشود. اگر چه دلیل تجاوز باخت زمین در قمار عنوان میشود اما قابل پذیرش نیست. چرا که اولا خانوادهای که نشان داده میشود سطح مالی بالایی دارد و موضوع زمین نباید چنین بحرانی برایشان ایجاد کند. دوما اگر این زمین آنقدر مهم بوده چرا روی آن قمار کرده است سوما زمین به نام کیست؟ پدر یا پسر اگر پدر که چنین برداشتی محتمل تر است چرا پسر قمار کرده است چهارما دو طرف باهم آشنا بودند و این مشخص می شود و اتفاقا طرف مقابل شخصیت ترسناکی هم ندارد بر خلاف آنچه در ابتدا نشان داده می شود دلیلی ندارد که ترس منطقی باشد پس برای چه تجاوز کرده تا زمین را نجات دهد؟
در مجموع، سریال «شغال» فاقد انسجام روایی، شخصیتپردازی عمیق و طراحی صحنه است. قصههای فرعی بیهدف اضافه میشوند و تنها داستان را کش میآورند، بیآنکه به غنای روایت کمک کنند. این وضعیت باعث میشود مخاطب حس سریالهای طولانی و خستهکننده صدقسمتی ترکیهای را پیدا کند و آدم برای بهرنگ توفیقی غصه می خورد چرا که هرگز چنین اثر به این شدت بدی نداشته بود!
این سریال اساسا به دنبال هنر نمی رود و نگاهش تماما مالی است، از همان ابتدای پخش زمزمه های در خصوص خواننده گمنام و سرمایه دار و امکان تبلیغی بودن موسیقی اثر منتشر شد تا امروز که هیچ چیز جز بسط دکان در آن دیده نمی شود! بد نیست کار خوب آورده مالی داشته باشد اما بد آن است که تبلیغات، پول محوری سازندگان ، بنر های فروشی و بی محتوایی آنقدر زیاد باشد که ایم حس را به مخاطب بدهد که مانند شرکت های هرمی قرار است یک محصول بی کیفیت به عنوان اثری هنری به زور بازیگران و تبلیغات پلتفرم به او قالب شود!