در تاریخ انقلاب اسلامی، چهرههایی هستند که نه فقط با زبان، بلکه با زیست خود، حقیقت را فریاد زدند. سید محمود طالقانی یکی از آنهاست؛ روحانیای که در روزگار پیچیدهی پیش و پس از انقلاب، مرز میان اسلام ناب و اسلامِ تحریفشده را با صراحت و شجاعت ترسیم کرد.
طالقانی نه در پی قدرت بود، نه در بند جناحها. او از جنس مردم بود، از دل محرومان، و برای اعتلای اسلام، نه به سازش تن داد و نه به تندروی. در برابر گروههایی که با شعارهای پرزرقوبرق عدالت و آزادی، اما با نیتهای پنهان براندازی، به میدان آمده بودند، طالقانی ایستاد. او منافقین را نه فقط با منطق دینی، بلکه با صداقت انقلابی رسوا کرد. آنها که به نام خلق، خلق را قربانی کردند، در برابر طالقانی کم آوردند؛ چون او نه از خلق بریده بود، نه از خالق.
در روزگاری که برخی روشنفکران غربزده، با ژستهای شبهروشنفکری و واژگان پرطمطراق، اسلام را مانع پیشرفت و عقلانیت معرفی میکردند، طالقانی بیاعتنا به این بزکهای فکری، از اسلام بهمثابه راهی برای آزادی، عدالت و بیداری اجتماعی سخن گفت. آنان که در برابر تمدن غرب، بهجای نقد و انتخاب، به تقلید و تسلیم روی آوردند، اسلام را نه از سر فهم، بلکه از سر فرار، کنار گذاشتند. اینان وابستگی را با واژههایی چون «توسعه»، «مدرنیته» و «عقلانیت» تطهیر کردند، بیآنکه بپرسند عقلانیتِ بیریشه، چگونه میتواند جامعهای ریشهدار را نجات دهد.
طالقانی اما در برابر این موج، ایستاد. او نشان داد که اسلام، اگر از درون فهم شود و نه از بیرون تحقیر، نهتنها در تضاد با عقلانیت نیست، بلکه خود بنیان عقلانیت است؛ نه در تقابل با آزادی است، بلکه سرچشمهی آن است. او از قرآنی سخن گفت که انسان را به تفکر، انتخاب، و قیام علیه ظلم فرا میخواند؛ نه به انفعال، تقلید، و تسلیم در برابر قدرتهای جهانی.
اگر امروز بود، در برابر این همه وادادگی فرهنگی، سیاسی و فکری در برابر غرب، طالقانی سکوت نمیکرد. او نه با شعار، بلکه با روشنگری، با تفسیر آیات، با بازخوانی تاریخ اسلام، و با نقد بیپردهی وابستگان فکری، پرده از چهرهی این تسلیمطلبی برمیداشت. در روزگاری که برخی نخبگان، بهجای بازسازی هویت ملی و دینی، به ترجمهی بیچونوچرای الگوهای غربی دل بستهاند، طالقانی تفکر مستقل را فریاد میزد؛ تفکری که نه در تقابل با جهان، بلکه در تعامل عزتمند با آن معنا دارد.
او به ما آموخت که آزادی، بدون ریشهی معنوی، به ولنگاری میانجامد؛ و عقلانیت، بدون ایمان، به ابزاری در خدمت قدرت بدل میشود. طالقانی اگر امروز بود، نه در نشستهای بیخاصیت روشنفکری، بلکه در میدانهای واقعی جامعه، از اسلامِ عدالتخواه، عقلمحور و مردممدار دفاع میکرد. و شاید باز هم، همانطور که در برابر منافقین ایستاد، در برابر تحریفگران مدرن نیز بیپروا میایستاد.
طالقانی در کنار امام ایستاد، نه از سر تعصب، بلکه از سر بصیرت. او امام را نه فقط رهبر سیاسی، بلکه احیاگر اسلام اجتماعی میدانست. و همین ایستادگی بود که برخی مدعیان اصلاحات نمایشی را ناخوش آمد؛ آنان که بهجای اصلاح درون، به دنبال بزک بیرون بودند. آنان که شعارهای زیبا میدادند، اما در عمل، به تضعیف نظام و تحریف آرمانها مشغول بودند.
امروز، در بازخوانی میراث طالقانی، باید از خود بپرسیم: آیا هنوز صدای عدالتخواهی او را میشنویم؟ آیا در میان هیاهوی شعارهای رنگارنگ، کسی هست که چون او، از اسلام برای مردم بگوید، نه از مردم برای قدرت؟ طالقانی معیار است؛ معیاری برای سنجش صداقتها، برای تمییز میان اصلاح واقعی و بزک سیاسی.
او رفت، اما صدایش ماند؛ صدایی که هنوز هم میتواند چراغ راه باشد، اگر گوشها بخواهند بشنوند و دلها بخواهند بفهمند.