هفته گذشته مقایسه سادهای از دادههای اقتصادی آمریکا دست روی بزرگترین تناقضات نظری اقتصاد مدرن گذاشت. تناقضی که پایههای نظریه مقداری پول را میلرزاند. این تناقض سیاستهای پولی دهههای گذشته که تحت نفوذ مکتب پولی شیکاگو و اندیشههای نئولیبرالی بوده را به چالش میکشد.
بگذارید با اعداد صحبت کنیم در طول این دو دهه نقدینگی (حجم پول M2) در اقتصاد آمریکا بیش از ۲۵۴٪ رشد کرده است در مقابل تورم قیمت مصرفکننده (CPI) تنها حدود ۶۲ تا ۶۴٪ افزایش یافته است. بر اساس آموزههای میلتون فریدمن تئوریسین مکتب شیکاگو و حامیان نئولیبرال او “تورم همیشه و همهجا یک پدیده پولی است” این یعنی هر یک واحد افزایش در نقدینگی باید با افزایش متناسب در قیمتها پاسخ داده شود. اما در واقعیت رشد نقدینگی بیش از چهار برابر تورم بوده است.این گسست شوکهکننده گورکن نظریه مقداری پول است. اولاً نشان می دهد که فرضیه کلیدی این نظریه یعنی «ثابت بودن» یا «قابل پیشبینی بودن» سرعت گردش پول کاملاً غلط است. حجم عظیم نقدینگی خلق شده به ویژه پس از بحرانهای ۲۰۰۸ و ۲۰۲۰ در سپردههای غیر فعال بانکها بازارهای مالی و داراییهای سوداگرانه محبوس مانده است. بانکهای مرکزی پول خلق کردند اما این پول نه در دست مردم برای خرید نان بلکه در جیب موسسات مالی برای خرید دارایی ماند.
ثانیاً بزرگترین خطای نئولیبرالیسم نادیده گرفتن تورم قیمت داراییها و بحران نابرابری است. تزریقهای چند تریلیون دلاری پس از بحران ۲۰۰۸ و بهویژه بحران کرونا مستقیماً به سمت بازارهای مالی هدایت شد و به جیب سرمایهداران بزرگ رفت. این جریان عظیم پول ارزان ثروت آنها را چند برابر کرد تا جایی که امروز ثروت پنج نفر از ثروتمندترین افراد جهان با ثروت پنج میلیارد نفر از فقیرترین جمعیت دنیا برابری میکند. نقدینگی به جای ایجاد تورم در نان و مسواک به تورم مسکن و سهام منجر شد و شکاف طبقاتی بحرانی آمریکا را به فاجعه تبدیل کرد.
آنهایی که هنوز به آموزههای فریدمن وفادارند در مواجهه با عدم تحقق تورم متناسب با رشد پول امروز به تئوری «صادرات تورم» متوسل میشوند تا توضیح دهند چرا پول خلق شده در داخل آمریکا قیمتها را بالا نبرده است. این یک عقبنشینی متناقض است. در دوران فریدمن که وابستگی جهان به دلار به مراتب بیشتر بود نه یورویی بود نه بریکس قدرتی داشت نظریه مقداری فریدمن بر دادههای داخلی آمریکا بنا شده بود و بحثی از صادرات تورم وجود نداشت. چگونه امروز که نقش جهانی دلار نسبت به آن زمان تضعیف شده است برای توجیه شکست نظریه مقداری ناگهان ادعا میشود که رشد نقدینگی باعث تورم نشده چون آمریکا تورمش را صادر کرده است؟
دادههای دو دهه گذشته درسی حیاتی به ما میدهد. اقتصاد سرمایه داری آمریکایی بیش از آنکه یک مدل پولی ساده باشد یک مدل مالی و ساختاری برای غارتگری سیستمی است. تورم نه از افزایش حجم پول بلکه از اختلال در زنجیرههای عرضه متمرکز و انحصاری در بازار به اصطلاح آزاد و نابرابری ساختاری و سوداگری سرمایه داران بزرگ نشأت میگیرد. تا زمانی که سیاستگذاران ما با سیاست های پولی یا ابزارهای مالی به جنگ با تورم بروند و دست به کلیت این ساختار نزنند نه تنها در کنترل تورم واقعی شکست میخورند بلکه نابرابری را تشدید کرده به فروپاشی کامل اعتماد عمومی منجر خواهند شد.
امروز زمان آن است که مدلهای فریدمن و طرفداران او را به موزه بفرستیم و به فکر راهکارهای اساسی از جنس تغییر چارچوب و انقلاب اقتصادی باشیم نه تغییر در چارچوب یا اصلاحات اقتصادی.

