به بهانه استمرار وقاحت این بار با « طبقه ناجی»؛ روایتی از 200 سال نظریه پردازی علیه مردم
روزنامه سازندگی در تیتر نخست چهارشنبه، در دفاع از سخنان سریعالقلم درباره ممنوعیت حضور افراد فقیر و طبقات مستضعف در مناصب اجرایی، تیتر وقیحانه «طبقه ناجی» را برگزیده و همان ایده حذف فقرا از میدان سیاست را آشکارا بازتاب داده است. این ادعا که پیشتر با تعابیری پوشیده مطرح میشد، اکنون بیپرده و با اتکا به ظاهرِ نظریههای توسعه بیان میشود.سازندگی اینبار آشکارا مسیر مورد نظر محافل قدرت و ثروت را ترسیم کرده است: ابتدا حذف طبقات ضعیف از حکمرانی؛ سپس تخریب هر الگو یا نیروی برخاسته از این طبقه اگر به قدرت نزدیک شود؛ و نهایتاً معرفی طبقه مد نظر بهعنوان «منجی» طبقات فرودست.
این الگو جز حذف مردم از فرآیند حکمرانی و دلسردکردن جامعه نتیجهای ندارد تا در پایان، تنها گزینه، پذیرش سلطه همان محافل باشد؛ محافلی که با تصرف مناصب و استفاده از پیادهنظامهای رسانهای، مسیر قدرت را نه برای مردم بلکه برای باندهای ثروت باز میکنند.
سازندگی در شرح سخنان سریعالقلم نوشته است: «به باور او، حضور طبقات پایینتر در مناصب کلیدی مانع تصمیمهای بلندمدت و توسعه پایدار است، زیرا فقر بر توان تحلیل و برنامهریزی اثر میگذارد.» این دقیقاً همان نگاهی است که پیشتر محسن رنانی نیز در مراسم رونمایی کتاب مسعود نیلی بیان کرده بود. این طیف که خود را راهبران توسعه ایران معرفی میکنند، در واقع حامل همان تفکر دیرپای محفلگرایانهاند که از قرنها پیش تا امروز، کارنامهای جز اجرای نسخههای بیگانه، حذف ظرفیتهای مردممحور، تقویت استبداد و تداوم استضعاف برای پیشبرد منافع شخصی و باندی نداشته است.
این جریان مدعی روشنفکری، در عمل مانع اصلی اندیشمندان حقیقی بوده است. اگر شخصیتی مانند امیرکبیر بخواهد سازندگی واقعی رقم بزند، او را برنمیتابند؛ ابتدا تطمیع و سپس ترور شخصیتی، و اگر بتوانند، حذف فیزیکی. مهم نیست امیرکبیر چگونه ارتش را سامان داد، دارالفنون را بنا کرد، واکسیناسیون و اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد؛ آنچه برای این محافل خطرناک است قطع دست درباریان بیکفایت و بیاعتبار شدن القاب و جایگاههای موروثی آنان است. از همینجا بود که تحقیر «بچهآشپز» آغاز شد؛ همان تحقیر امروزین که سازندگی بازتاب میدهد.
پس از حذف چنین نیروهایی، با حمایت بیگانگان، «میرزا آقاخاننوری»های اشرافزاده بر سر کار آمدند تا بهزعم خود «طبقه ناجی» باشند؛ اما این ناجیان نه از دل طبقه متوسط، که از دل محافل بسته قدرتاند و حتی طبقه متوسط را نیز به ورطه فرودستی میکشانند. آنان ثروت ملت را به حلقههای نزدیک خود منتقل میکنند و خود نیز از همین مسیر به ثروتهای نامتعارف میرسند؛ چنانکه نمونههایش در میان حامیان همین روزنامه، یا مدیرانی که برادر کارمندشان ناگهان مالک بانک خصوصی میشود، بیشمار است.
نگاه این افراد به توسعه، همان نگاه تاریخی آنان است؛ نسخههایی که از قراردادهای استعماریخسارتبار گرفته تا بنا خودکمبینی تمدنی را شامل میشود. اگر امروز رنانی از «ضخامت بیشتر کورتکس مغزی غربیها» سخن میگوید، دیروز ملکمخان مدعی بود «عقل و قانون همه در فرنگ است». اگر امروز سریعالقلم که عمرش را در آمریکا گذرانده از حذف مردم سخن میگوید، دیروز آخوندزاده میگفت: «عوام را در امور دولت راه نیست.» این خط فکری یکسره امتداد یافته است.
نقل است که محمدعلیشاه، هنگام تدارک حمله به مجلس، با دیدن حمایت ایالات مختلف از مشروطهخواهان خشمگین شد و گفت: «ملت غلط میکند ما را نخواهد! رعیت را چه به فریاد حقطلبی؟» امروز پژواک همین نگاه در سخن سریعالقلم شنیده میشود: «فقرا نباید در ایران پست بگیرند.» این عین همان جمله است که یک قرن بعد، با ظاهر آکادمیک تکرار میشود.
همین غربگرایان که از نوجوانی در آمریکا تنفس کردهاند و در مواجه با غرب از میرزا آقاخان گرفته تا محمد جواد ظریف در بذل و بخشش منافع ملت به غربی ها سخاوت مند و از هرات تا دستاورد های هسته ای را فدا می کنند ، امروز نیز مردم ایران را با همان نگاه تحقیرآمیز میسنجند و تمام افتخارشان حضور در اجلاسهایی مانند داووس است. اما محصول این «محمدعلیشاههای کوچک» برای کشور چیست؟ غیر از خودتحقیری و توهین به مردم چه دستاوردی داشتهاند؟ همانها که اگر در شهری چون اصفهان رأی نمیآوردند، مردمش را «روستاییِ شهرنشده» مینامیدند؛ ادامه همان اندیشهای که رعیت را «گوسفند» میدانست و برایش حقی قائل نبود.
در برابر این جریان پرمدعا، همان طبقهای که آنان تحقیرش میکنند، هرگاه فرصتی یافته، ایران را آباد کرده است. در دوره قاجار، شاهان بیعرضه مفتون غرب بودند، اما یک کودک فقیر که بعدها امیرکبیر شد، در سه سال کارهایی کرد که در شأن یک نسل بود. در انقلاب و دفاع مقدس نیز همین طبقات فرودست بودند که کشور را نگاه داشتند؛ از حسن باقری و احمد متوسلیان تا کاظمی و باکری. اینان وقتی مسئولیت میگرفتند، بیوقفه کار میکردند، بینام انفاق میکردند و در سختترین عرصهها پیشقدم بودند.
این طبقه برخلاف ادعای سریعالقلم، نه مانع تمدنسازی بلکه ستون آن بوده است. انسان را سرمایه میداند، نه ابزار. با رانت و فساد سر ناسازگاری دارد، این نگاه در ظاهر مدرن، در باطن ادامه همان راهی است که بیش از دویست سال بلای جان کشور ما شده، سخنان زیبا و بسته بندی شده استعمار گران و سود محفل های استبداد گر؛ این تلاش و اقدامات یک آپارتاید طبقاتی است، یک مردم کُشی برای رشد و نمو محفل هاست. که مردم را خدمه خود میدید.
امام خمینی، در نقطه مقابل این اندیشه، استضعاف را شرط رهایی میدانست و حتی ثروتمندان را به رهایی از کاخ و پیوستن به مردم دعوت میکرد. سریعالقلم پیشتر نیز گفته بود: «راننده تاکسی چه به نقد برجام؟» نقد مردم بد است اما امر فرانچسکو ها خیر!
محمدعلیشاه میگفت: «رعیت غلط میکند اعتراض کند! باید بلهقربانگو باشد!» و امروز همان نگاه، با لفظی نو و لباسی آکادمیک، از زبان نوکیسهگان تکرار میشود؛ بیآنکه بفهمند جامعه ایران، همان طبقهای که آنان حذفشدنی میدانند، بارها ثابت کرده ستون اصلی پیشرفت، پایداری و عزت این سرزمین است.
