تحلیلی تاریخی از منطق کشتار حداکثری در نظم جاهلی
تا آغاز قرن نوزدهم میلادی، اروپائی ها حداکثر ۳۵ درصد از زمین این جهان را در تصرف داشتند. اما هنوز قرن به پایان خود نرسیده بود، یعنی در سال ۱۸۷۸ این رقم ناگهان به ۶۷ درصد افزایش می یابد. و در سال ۱۹۱۴ به بیش از ۹۰ درصد می رسد. در حقیقت چیزی نمانده بود که اروپا تمام جهان را تصرف کند که جنون زیاده خواهی و سلطه طلبی دامن خودشان را هم می گیرد و جنگ های جهانی بوقوع می پیوندد.
اما چه اتفاقی در قرن نوزدهم رخ داد که اینگونه سرعت استعمار را افزایش داد؟
دانیل هدریک، مورخ معاصر آمریکایی، در کتاب ابزارهای امپراتوری، این مساله را به توسعه تکنولوژی نسبت می دهد و در واقع، تکنولوژی را ابزاری برای گسترش امپریالیسم می داند. از کشتی های بخار گرفته تا تلگراف و راه آهن و تفنگ و توپخانه، همگی در خدمت سلطه طلبی اروپا قرار گرفتند. برای مثال، خطوط تلگراف همچون سیستم عصبی امپراتوری مدرن عمل کرد که کنترل مستقیم و سریع بر سرزمین های دور و وسیع را ممکن ساخت و بویژه در سرکوب شورش ها و جنبش های استقلال طلبانه نقش موثری داشت.
آنچه در اینجا فوق العاده اهمیت دارد، منطقی است که مبنای این نظم استعماری در حال ظهور بود و آن بکارگیری همه ابزارها از جمله دانش، برای تسلیم و غارت کشورها از طریق سرکوب و کشتار حداکثری بود.
توسعه سلاح های جنگی در این میان نقش مهمی ایفا کرد و مسلسل ماکسیم، نمونه کلاسیک آن به شمار می رود.
در واقع اگر بخواهیم یک نمونه تاریخی برجسته از نقش تکنولوژی در گسترش نظم امپریالیستی اروپا بیان کنیم، نبرد “ام درمان” بین سودان و بریتانیا است. وینستون چرچیل، نخست وزیر و سیاستمدار انگلیسی، که در سال ۱۹۵۳ برنده نوبل ادبیات شد و یکی از دلایل آن دفاع از ارزش های عالی انسانی عنوان شد، نیز در این نبرد شرکت داشت. البته ظاهرا در نظر آکادمی نوبل، ملت های آسیایی و آفریقایی در شمار انسان ها قرار نگرفته اند، چرا که چرچیل به کرات از تعبیر بربر و وحشی برای توصیف مردمان این سرزمین ها استفاده می کند. وی در کتاب خاطراتش چنین می نویسد: “نبرد ام درمان، بارزترین نمونه از پیروزی ارتش علم در مقابل بربرها بود. فقط درظرف پنج ساعت، قوی ترین و مجهزترین ارتش وحشی ها در برابر قدرت مدرن اروپایی نابود شد.”
در این نبرد که از مسلسل ماکسیم استفاده شد، ظرف پنج ساعت یازده هزار سودانی کشته شدند و انگلستان فقط بیست نفر تلفات داشت.
منطق نهفته در مسلسل ماکسیم، در نگاهی ریشه دارد که دانش را ابزاری برای سلطه طلبی و تسلیم بدون قید و شرط بکار می گیرد. این منطق را دو مورخ به نام های آموندسن و رابینسون، چنین بیان می کنند: “قبایل وحشی، که ما همیشه در جنگ با آنها هستیم، به قدر کافی از گلوله های Mark II نمی ترسند.”
این نارضایتی استعماری از شجاعت مردمان “وحشی” در آسیا و آفریقا، موجب شد تا به جای گلوله های معمولی (معروف به ۳۰۳) گلوله هایی با نام دام دام dum-dum تولید شود که منبسط شونده بود و درد و تخریب زیادی به همراه داشت، بطوریکه استفاده از آن میان ملتهای “متمدن” ممنوع شد. البته اینکه در جنگ با وحشی های آسیا و آفریقا می توان از آن استفاده کرد یا خیر، اختلاف نظر وجود داشت.
مبنای نظری توسعه سلاح های کشتار جمعی را هنری مورتون استنلی، استعمارگر مشهور آمریکایی- ولزی قرن نوزدهم، در جمله معروفی که می توان آن را منطق استنلی نام نهاد، چنین بیان می کند: “هر چه بیشتر بکشید، زودتر تسلیم می شوند.”
با تلاش های وی بود که کنگو به مستعمره شخصی لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک تبدیل شد و در زمان استعمار و استثمار بلژیک، میلیون ها آفریقایی بر اثر کار اجباری، بیماری و شکنجه جان باختند.
کمتر از یک قرن بعد، ژنرال کرتیس لی می، فرمانده برجسته نیروی هوایی آمریکا نیز به صراحت از منطق استنلی دفاع می کند: “اگر شما به قدر کافی از آنها را بکشید، جنگ را متوقف خواهند کرد.”
وی در طی یکی از مرگبارترین حملات طول تاریخ بشر با بمب افکن های B29، باعث کشتار بیش از صد هزار نفر، تنها در یک شب می شود، که عمدتا از شهروندان غیر نظامی ژاپن بودند.
رونالد تاکاکی، مورخ سرشناس آمریکایی، معتقد است با همه جنایاتی که آلمان مرتکب شد، آمریکا حاضر به استفاده از بمب اتمی علیه آلمان نشد، چرا که از منظر آمریکایی ها، آلمان ها همانند ژاپنی ها، وحشی و غیرمتمدن نبودند. قابل توجه است که هری ترومن، رئیس جمهور آمریکا، نه همچون جان لاک و کانت و هگل در قرن هجدهم و نوزدهم، که در نیمه های قرن بیستم از تعبیر وحشی (savage) برای توصیف ژاپنی ها استفاده می کند.
بعد از گذشت هفتاد سال نیز منطق بنیادین نظام سلطه همان است که بود: ایده صلح از طریق قدرت نیز تعبیری ادبی تر از همان ایده کشتار حداکثری استنلی و ژنرال کرتیس است که توسط ترامپ بیان می شود، همان ایده ای که رژیم صهیونی در غزه مو به مو بکار گرفت.
اما امروز تفاوت مهمی رخ داده است. انحصار علم شکسته شده است، تمدن های نوظهوری پدید آمده اند و پارادایم مقاومت شکل گرفته است. نمونه اخیر آن، چند دهه مقاومت ملت ایران در برابر شدیدترین تحریم ها و فشارها و یا مقاومت مردم غزه در در مقابل دوسال کشتار حداکثری است که نتوانست به تسلیم بدون قید وشرط بیانجامد، امری که در قرن نوزدهم ظرف پنج ساعت رخ می داد.
امروز در میان ملت هایی که تمدن غربی آنها را وحشی می خواند، دانشمندانی ظهور کرده اند که مرزهای دانش را شکسته اند. دانشمندان ایرانی یک نمونه برجسته از این واقعیت هستند. آنها توانسته اند از مرزهای دانش عبور کنند، انحصار علمی را بشکنند و نوید بخش تمدنی باشند که علم را نه برای کشتار حداکثری، که برای تحقق نظمی عادلانه تر، و نه در انحصار برخی قدرتها، که برای همه کشورها می خواهد. امری که تهدیدی وجودی برای نظم سلطه گر حاکم است که جایگاه علم و دانش را در حد ابزاری برای کشتار حداکثری و تداوم سلطه خود بر جهان تنزل داده است.
خردکشی یا قتل عام دانشمندان و نخبگان علمی یک ملت در راستای مقابله با همین تمدن های نوظهور است که علم و دانش را به جایگاه درست و حقیقی آن باز می گردانند.
بعد از چند سده سلطه نظم استعماری، این یک بزنگاه تاریخی است. غفلت در این بزنگاه، و کوتاهی و سستی در برابر نظم رو به افولی که منطق بنیادین آن بر کشتار حداکثری استوار شده است، می تواند جایگاه علم و دانش را همچنان به مثابه ابزاری انحصاری برای کشتار و سلطه بر ملت های مستقل جهان تثبیت کند. امری که به معنای استیلای نظم جاهلی و دفن عقول خواهد بود. در چنین نظمی، هیچ دانشمندی در هیچ جای جهان و در هیچ رشته ای امنیت نخواهد داشت و حق دانستن و حتی حق حیات به امتیازاتی تبدیل می شوند که از سوی سردمداران نظم حاکم اعطا خواهد شد.