ماجراجویی ترامپ و آمریکا از سوریه تا ونزوئلا:
قصۀ فشار، تحریم و محاصرۀ امروز ونزوئلا توسط کاخ سفید، فقط یک بحران منطقهای نیست؛ بازخوانی دوبارۀ همان قصۀ چندصدسالۀ تقابل میان ملتها و قدرتهایی است که نمیخواهند کنترل جهان را از دست بدهند. آمریکای جنوبی، پس از چهارصد سال استعمار مستقیم اروپاییها و نزدیک به یک قرن حکومت دیکتاتورهای وابسته به آمریکا، هنوز در قرن بیستویکم در حال مقاومت در برابر سایۀ سنگینی است که حاضر نیست از سر این قاره کنار برود.
جرم ملتهای این منطقه چیزی جز این نیست که میخواهند خودشان برای آیندهشان تصمیم بگیرند؛ نه آنکه نسخه سیاسی، اقتصادی و امنیتیشان در واشنگتن نوشته شود. و درست به همین دلیل، هر بار که یکی از کشورهای این قاره تلاش کرده از مدار سلطه خارج شود، شمشیر فشار و دخالت بیرونی از نیام بیرون آمده است. تقریباً همۀ درگیریهای پنج قرن گذشته، از شورشهای ضد استعماری تا کودتاهای ساختگی و تحریمهای فلجکننده، حول همین محور چرخیده است: مردم میخواهند آزاد باشند، اما قدرتهای مسلط، آزادی آنان را تهدیدی برای منافع خود میدانند.
در دل این تاریخ طولانی، ونزوئلا امروز تبدیل به نمادی تازه از همان نزاع قدیمی شده است. کشوری که نهتنها بزرگترین ذخایر نفت جهان را در اختیار دارد، بلکه برخلاف خواست واشنگتن تصمیم گرفته با رقبای آمریکا از روسیه و چین گرفته تا ایران همپیمان باشد. در چنین شرایطی، سخت است کسی بپذیرد که ادعای «مبارزه با کارتلهای مواد مخدر» یا «کمک به مردم ونزوئلا» دلیل اصلی فشارهاست. واقعیت سادهتر از این شعارهاست: منابع،قدرت و حفظ هژمونی
خود ترامپ روزی درباره سوریه جملهای گفت که خلاصه همین ذهنیت است: «آنها نفت دارند و من نفت را دوست دارم.» این جمله فقط اظهار نظر نیست؛ کلید فهم نگاه واشنگتن به کشورهای نفتخیزِ مستقل است. عراق را با این نگاه دیدند، سوریه را با همین نگاه به دنبال تجزیه و تضعیف آن هستند، و امروز ونزوئلا با همین ذهنیت هدف قرار گرفته است.
اما چرا فشار بر ونزوئلا دقیقاً حالا شدت گرفته؟ پاسخ را باید در سطحی بالاتر از آمریکای جنوبی جستوجو کرد؛در نظم جهانیِ در حال دگرگونی نظم آمریکامحورِ پس از جنگ جهانی دوم ترک برداشته است. چین به رقیب اصلی تبدیل شده، روسیه بار دیگر فعال است، و قدرتهای منطقهای از غرب آسیا تا آمریکای لاتین وزن بیشتری یافتهاند. این تغییرات برای واشنگتن نگرانکننده است؛ زیرا عقبنشینی در هر منطقه حتی در حیاط خلوت سنتیاش پیامی از افول قدرت میفرستد. همین است که برخی تحلیلگران فشارهای اخیر بر ونزوئلا را نه یک اقدام تاکتیکی، بلکه تلاشی برای ترمیم هژمونی فرسوده میدانند.
برای آمریکا، ونزوئلا فقط یک کشور نیست؛ نقطهای راهبردی است. کشوری نفتخیز، مستقل و نزدیک به رقبای واشنگتن؛ ترکیبی که در منطق قدرتهای بزرگ، هرگز قابل نیست و معمولاً به “پرونده امنیتی” تبدیل میشود..
در این میان، شعارهای دموکراسی، حقوق بشر و آزادی بیان بیشتر ابزار مشروعیتسازیاند تا چراغ راه تصمیمگیری. تاریخ معاصر بارها نشان داده است که این شعارها تا زمانی ارزش دارند که در خدمت منافع ژئوپلیتیکی باشند؛ اما به محض آنکه مانع شوند، همانهایی که بلندترین ادعاها را دارند، اولین کسانیاند که از آنها عبور میکنند. مانند هابر ماس که در قبال جنگ علیه مردم بی دفاع غزه و وحشی گری های رژیم صهیونیستی شعار ها و نظریات خود را زیر پا گذاشت و از توحش رژیم صهیونیستی حمایت رسمی کرد.
نشانههای امروز از تشدید محاصره اقتصادی تا افزایش تحرکات نظامی منطقهای حکایت از آن دارد که فشار علیه ونزوئلا در حال گذار از مراحل نرم به فازهای سختتر است. حتی تغییرات اخیرِ مانند خروج اتباع روسی از ونزوئلا، برای بسیاری از ناظران علامتی است که احتمال یک اقدام جدی یا خطرناک نزدیک شده است.
پیام این همه تحولات روشن است:در نظام بینالملل، آنچه قدرتها را هدایت میکند ارزشها نیست، منافع است. ارزش ها تا زمانی که منافع شما را تامین کنند ارزش است؛شعارهای ارزش گونه ابزار کسب منافع محسوب می شوند.
و در جهانی که صداها براساس وزن قدرت شنیده میشوند، کشوری که استقلال را انتخاب کند باید برای بهایش آماده باشد.
ونزوئلا امروز تنها یک کشور تحت فشار و مورد ظلم واقع شده نیست؛بلکه صحنه نبردی بزرگتر است میان نظمی که در حال افول است و نظمی که در حال تولد است. هر اقدامی در این بزنگاه تاریخی، فراتر از مرزهای ونزوئلا، جهت حرکت جهان را تحت تأثیر قرار میدهد. قدرتها برای بقای خود هر شعاری را زیر پا میگذارند، هر بهانهای را میسازند و هر فشاری را اعمال میکنند. آنچه برای آنها مهم است، ادامه هژمونی است؛ نه ارادۀ ملتها. و درست به همین دلیل، تحولات ونزوئلا را باید با دقتی چندبرابر دنبال کرد؛ چون آنچه در ظاهر اتفاق میافتد شاید یک بحران اقتصادی یا سیاسی باشد، اما در حقیقت روایتی از نبرد قدرتها بر سر آینده جهان است.

