در سیاست، دیر رسیدن همیشه بهتر از نرسیدن نیست. گاهی فهم دیرهنگام، نه تنها کمکی نمیکند، بلکه هزینههای تازهای بر دوش جامعه میگذارد. وقتی معاون پیشین وزارت خارجه با صراحت میگوید مذاکره با آمریکا باید «مسلح» باشد یعنی بدون اعتماد و با آمادگی کامل برای مقابله با فریب سؤال اصلی این است: چرا این فهم تازه به دولت پزشکیان رسیده و چرا تا امروز چنین بدیهیاتی نادیده گرفته شده بود؟
تجربههای تاریخی ایران، از کودتای ۲۸ مرداد تا خروج یکطرفه آمریکا از برجام، بارها نشان دادهاند که اعتماد به واشنگتن هزینهای سنگین دارد. کودتای ۱۳۳۲ علیه دولت مصدق، نمونهای کلاسیک از خیانت آمریکا به یک دولت ملی بود. دههها بعد، در جریان توافق هستهای، بار دیگر همان الگو تکرار شد: ایران به تعهداتش پایبند ماند، اما آمریکا با یک امضا همه چیز را بر باد داد. با این حال، دولت پزشکیان با نادیده گرفتن این حافظه تاریخی، دوباره پای میز مذاکره نشست؛ مذاکرهای که نه به توافق رسید و نه به آرامش، بلکه به تشدید فشارها و آشکار شدن تلهای ختم شد که از ابتدا برای فریب محاسبات ایران طراحی شده بود.
اظهارات اخیر سعید خطیبزاده، معاون سابق عراقچی، اعترافی دیرهنگام به همین واقعیت است. او تأکید کرده که اگر روزی مذاکرهای با آمریکا صورت گیرد، باید «مسلح» باشد؛ او در سخنانی صریح اعلام کرده: «اگر روزی مذاکرهای با ایالات متحده در چارچوب شرایط اعلامشده صورت گیرد، قطعاً یک مذاکره مسلح خواهد بود» و توضیح داده که منظور از مذاکره مسلح، مذاکرهای است که در آن ایران هیچ اعتمادی به طرف مقابل ندارد و آماده است در برابر فریبهای احتمالی، اقدامات مؤثر انجام دهد. این یعنی بیاعتمادی کامل به طرف مقابل. این سخن نشان میدهد حتی کسانی که سالها در قلب مذاکرات بودند، حالا به زبان میآورند چیزی را که مردم مدتهاست با گوشت و پوست لمس کردهاند. مردم نیازی به تحلیلهای پیچیده ندارند؛ آنها با زندگی روزمره خود، با تورم، با تحریم، با فشارهای اقتصادی، بارها فهمیدهاند که اعتماد به آمریکا نتیجهای جز خسارت ندارد.
اما دولت پزشکیان، با وجود همه این سوابق، باز هم با خوشخیالی پای میز نشست. نه از سر اجبار، بلکه از سر دلبستگی به غرب. این دلبستگی، در شعارهای انتخاباتی و در وعدههای اولیه دولت آشکار بود. پزشکیان بارها گفت «دعوا نکنیم» و «با دنیا تعامل کنیم». اما تعامل، وقتی طرف مقابل به دنبال فشار و تحمیل است و هنگامی که تهدید به حمله نظامی میکند، معنایی جز انفعال ندارد. و حالا که بازی به هم خورده، تازه یادشان آمده که باید محتاط بود و آماده. این اعتراف، اگرچه صریح است، اما دیر است؛ و در سیاست، فهم دیرهنگام گاهی از نفهمیدن هم پرهزینهتر است. وقتی تجربههای سوخته مبنای درک تازه قرار گیرد، دیگر نه فرصت جبران باقی میماند، نه اعتمادی برای ترمیم.
دولت پزشکیان امروز در موقعیتی ایستاده که نه میتواند به گذشتهاش تکیه کند، نه به آیندهاش امید ببندد. نه برنامهای را اجرا کرده، نه راهی را باز کرده. دولت پزشکیان هیچ دال مرکزی برای خود ندارد و رییس جمهور در هر سخنرانی جز دعوا نکنیم هیچ چیزی برای ارائه و راهکار ندارد. برنامه هفتم توسعه که قرار بود نقشه راه دولت باشد، همچنان روی کاغذ مانده و تورم افسارگسیخته سفره مردم را کوچکتر کرده است. در سیاست خارجی نیز نه ابتکار تازهای دیده میشود، نه بازتعریفی از منافع ملی. در چنین شرایطی، تکرار واژههایی چون «وفاق» و «تعامل» بیشتر به شوخی شبیه است تا راهبرد. وفاقی که در عمل، به انفعال ترجمه شده. تعاملاتی که نه دستاوردی داشته، نه عزتی، نه حکمت و نه مصلحت و این تعامل نتیجه ای جز شهادت 1100 نفر از هموطنانمان نداشت.
در سیاست، گاهی فراموشی از خیانت هم خطرناکتر است. وقتی حافظه تاریخی یک دولت، بهجای آنکه چراغ راه آینده باشد، به یک قفسه خاکخورده در بایگانی تبدیل میشود، نتیجهاش چیزی جز تکرار اشتباهات گذشته نیست. حالا، در میانه بحرانهای اقتصادی، تنشهای منطقهای و بیبرنامگی آشکار، دولت پزشکیان تازه به این نتیجه رسیده که آمریکا چندان هم قابل اعتماد نیست.
اما این چرخش دیرهنگام، بیش از آنکه نشانه بلوغ سیاسی باشد، سندی بر غفلت پرهزینه است. مردمی که زیر بار تحریم و تورم له شدند، حالا باید هزینه اعتماد بیجا را دوباره از جیب خود بپردازند. و سیاستمدارانی که روزی منتقدان را «افراطی» میخواندند، امروز همان حرفها را تکرار میکنند، با این تفاوت که آن منتقدان پیش از فاجعه هشدار داده بودند، و اینها پس از شکست تازه به فکر افتادهاند.
برای درک عمق این تناقض، کافی است به مواضع انتخاباتی پزشکیان نگاه کنیم. او در مناظرهها و سخنرانیها بارها تأکید کرد که «با دنیا تعامل میکنیم» و «با کارشناسان مینشینیم و حرف میزنیم». اما امروز، همان دولت حتی از خواندن و اجرای برنامه هفتم ناتوان است. وعده تعامل با دنیا، به بنبست دیپلماسی ختم شده. وعده ریاست بیمیل، به ماندن با تمام قوا در صندلی ریاست تبدیل شده. و وعده صداقت، به تکرار همان شعارهای خسته انتخاباتی تقلیل یافته است.
این یادداشت نه برای مچگیری است، نه برای تسویهحساب سیاسی. بلکه برای ثبت یک واقعیت است: در سیاست، هزینه غفلت را مردم میپردازند. و وقتی دولتی دیر میفهمد که نباید اعتماد میکرد، یعنی یک ملت، زودتر از آن، تاوانش را داده است. مردم حافظه دارند. میدانند چه کسی با چه وعدههایی آمد. میدانند چه کسی گفت «با دنیا تعامل میکنم» و امروز در بنبست دیپلماسی به بیاعتمادی رسیده. و میدانند چه کسی گفت «برای ریاست نیامدهام» و حالا با تمام قوا در صندلی ریاست جا خوش کرده است.
سیاست، عرصه آزمون و خطا نیست؛ عرصه تصمیمهای پرهزینه است. و هر بار که دولتی دیر میفهمد، مردم زودتر از آن هزینهاش را پرداختهاند. این بار هم، هزینه اعتماد بیجا، از جیب مردم پرداخت شده است. و تاریخ، بار دیگر شاهد خواهد بود که وقتی حافظه تاریخی تعطیل شود، حماقت تکرار میشود.

