وقتی هنر از یاد می‌رود

اگر روزی از فقدان فیلمنامه و داستان خوب می‌نالیدیم، امروز باید از مرگ تدریجی کارگردانی فریاد بزنیم. آنچه امروز در شبکه نمایش خانگی، تلویزیون، پلتفرم‌ها و حتی پرده‌ی سینما می‌بینیم، چیزی جز تکرار بی‌پایان، شتاب در تولید و سقوط در خلاقیت نیست. هنر نویسندگی و هنر کارگردانی هر دو در حال فروپاشی‌اند؛ در عوض، هزینه‌های گزاف خرج بازیگران تکراری و نقش‌های تکراری با بازی‌های بی‌جان و ماشینی می‌شود.
برزوی نیک‌نژاد، روزی نامی بود که شنیدنش توقع «اثر خوش‌ساخت و قابل دفاع» را زنده می‌کرد. کارگردانی که در آثار طنز و جدی‌اش – از «دودکش» و «دردسرهای عظیم» تا «دوزیست» و «زاپاس» – نشانی از فهم و مهارت داشت. اما امروز؟ نیک‌نژاد، قدم‌به‌قدم، در مسیر سقوط حرکت می‌کند. «آفتاب‌پرست» با وجود نکات مثبتش نتوانست مخاطب را نگه دارد، «مرداب»هم شکست خورد و حالا «از یاد رفته» یکی از ضعیف‌ترین آثار اوست؛ اثری که حتی خاطره‌ی دوران اوجش را هم به تمسخر می‌گیرد.
نویسنده‌ی اثر، نوید محمودی، نیز که با کارهایی چون «هفت و نیم»، «چند متر مکعب عشق» و «پوست شیر» نامش یادآور روایت‌های جدی یا دست کم پرطرفدار بود، در اینجا به هم‌دستی در سقوط بدل شده است. او مهدی اسدزاده و برزو نیک‌نژاد اثری روبه‌روی‌مان گذاشته‌اند که نه داستان دارد، نه ساختار، نه حتی شاکله‌ای از کارگردانی.
فیلمنامه «از یاد رفته» ملودرامی شلخته و بی‌انسجام است؛ ترکیبی از سریال‌های ترکی با چاشنی تقلید. داستان، الگویی نخ‌نما دارد: شرکت‌های مرموز، روابط مثلثی، فقر و ثروت، عشق‌های تصادفی و افشای رازهای خانوادگی. همه‌چیز قبلاً دیده شده، آن هم نه یک‌بار، بلکه صدبار. از «جزر و مد» که همین ایام با هزینه کم تر و داستانی مشابه در بخش شرکت و قتل گرفته شده تا «ستایش» که پیدا شدن فرزندی فقیر برای پدربزرگی پولدار در پنهان کاری مادر است، این قصه نه در ملودرام های ترکی که در داخل هم بارها تکرار شده است، از یاد رفته هم دقیقا ترکیبی از همین هاست بی‌آن‌که چیزی به آن بیفزایند.
فیلمنامه پر از داستان‌های فرعی است که هیچ ربطی به هسته‌ی اصلی ندارند. هر شخصیت فرعی برای خودش ماجرایی دارد، اما هیچ‌کدام به جایی نمی‌رسند. نتیجه؟ اثری تکه‌تکه، پراکنده و بی‌جان. هیچ شخصیت عمیقی شکل نمی‌گیرد، تیپ‌ها ناقص می‌مانند، دیالوگ‌ها خشک‌اند و بازی‌ها ماشینی. نه بازیگردانی‌ای در کار است، نه میزانسن مشخصی، نه حس و حال سینما.
در فیلمبرداری و طراحی صحنه، همان آش و همان کاسه. رنگ‌ها بی‌هویت‌اند، قاب‌ها شلوغ و بی‌منطق، لوکیشن‌ها تکراری. یک دکور در سه سریال همزمان تکرار می‌شود؛ از «اجل معلق» تا همین «از یاد رفته». وقتی یک اتاق وکالت در سه اثر تبدیل به دفتر سه کاراکتر متفاوت می‌شود، دیگر حرفی باقی نمی‌ماند.
پلتفرم فیلم‌نت و شخصی مانند علی سرتیپی باید بداند مخاطب فقط پول اشتراک نمی‌دهد؛ وقت و صبر و ذهنش را خرج می‌کند. اما در عوض چه می‌بیند؟ اثری بی‌جان با دکورهای تکراری، هزینه‌های میلیاردی و خروجی فاجعه‌بار.
ایراد آنجاست که همانند کارگردانی فیلمنامه‌نویسی در ایران به چند نام محدود شده که مدام بین خودشان جابجا می کنند.
از «جنگل آسفالت» تا «از یاد رفته» و «داریوش»، همه‌چیز در دایره‌ای بسته تکرار می‌شود. همان بازیگران، همان تهیه‌کنندگان، همان لوکیشن‌ها، همان شکست‌ها.
تکرار بیش از اندازه بازیگران نام‌آشنا از فرهاد اصلانی تا آزیتا حاجیان و سینا مهرداد حالا فقط اسامی بزرگ روی پوسترند، نه کیفیت در قاب. همه‌چیز تبدیل شده به مثلث‌های عشقی، روایت‌های کش‌دار، روابط بی‌سرانجام و کاراکترهای بی‌هدف.
نتیجه‌ی این وضعیت، چیزی جز مرگ تدریجی سریال‌سازی و سینمای ایران نیست.
مرگی آرام اما واقعی هشداری که پیشتر نیز داده شد و حالا عیان‌تر از همیشه است. وقتی اثری مثل «از یاد رفته» با ۱۸ قسمت هنوز در قسمت پانزدهم سردرگم است، یعنی نه فقط داستان که «فهم روایت» هم از یاد رفته است.
بازیگران بی‌انرژی، کارگردانی گمشده، فیلمنامه‌ی مرده، لوکیشن‌های تکراری، و ادعایی بزرگ‌تر از توان. همه‌ی اینها کنار هم تصویری می‌سازد از سقوطی واقعی: مرگ هنر داستان و کارگردانی توامان در ایران.

«پست قبلی

پست بعدی»

مقالات مرتبط

ری‌برند بدهکار

با انحلال بانک آینده شایدد بهتر بتوان درباره ایرانمال صحبت کرد. مجموعه‌ای…

کینه شتری اصلاحات

در چهل و دومین دوره جشنواره فیلم کوتاه تهران، این رویداد سینمایی…

محبوب جهان، مغضوب روشنفکران؛ چرا یوسف پیامبر ماندگار شد؟

در روزهای گذشته فیلمی یک اسیر تازه آزادشده رژیم صهیونیستی منتشر شد…

دیدگاهتان را بنویسید