شیکاگو، پسران خود را به اقصی نقاط جهان گسیل داشته است، همان شاگردان فریدمن و هایک، و مدافعان سرسخت سرمایه سالاری. همان کسانی که معتقدند هیچ رشدی در کار نخواهد بود، مگر با عنایت آمریکا: یک نسخه شبه علمی از این سخن که آب خوردن ما نیز به اراده کدخدا گره خورده است.
پسران شیکاگو، دشمنان مردم هستند و دوستان محافل قدرت وثروت. با مردم سالاری میانه ای ندارند و پیوند عمیقی با دیکتاتوری دارند. نخستین بار که نام «پسران شیکاگو» بر زبان افتاد، در شیلی بعد از کودتای آمریکا بود. هنری کیسینجر در سال 1973، یعنی سه سال بعد از این که مردم در شیلی قدرت را به دست گرفتند و سالوادور آلنده را در یک انتخابات کاملا دموکراتیک به ریاست جمهوری انتخاب کردند، شیلی را یک ویروس توصیف کرد که می تواند پیام هایی اشتباه درباره امکان تغییر اجتماعی به جهان مخابره کند و دیگران را هم آلوده سازد. لذا برنامه مشخص بود: باید ویروس را نابود کرد تا هم شیلی را نجات داد و هم مانع از آلودگی دیگران شد.
کودتای آمریکایی در سال 1973 انجام شد و مردم سالاری جای خودش را به دیکتاتوری پینوشه داد و سیاست و اقتصاد شیلی به دست «پسران شیکاگو» افتاد و دورانی از سرکوب، کشتار، شکنجه و اقتصاد سرمایه سالاری آغاز شد. اقتصادی که نائومی کلاین آن را در کتاب دکترین شوک، سرمایه داری فاجعه می نامد.
درست بیست سال قبل از آن، یعنی در سال 1953 کودتای مشابهی را دولت آمریکا علیه دولت ملی مصدق در ایران انجام داد تا نظام دیکتاتوری محمدرضا شاه را در ایران حفظ کند. و پنج سال قبل از آن، یعنی در سال 1948، سیا یکی از نخستین وظایفی را که به وی محول شد، با موفقیت انجام داد: مداخله گسترده در انتخابات ایتالیا برای ممانعت از به قدرت رسیدن مردم و در واقع نابودی دموکراسی در ایتالیا.
پسران شیکاگو در واشنگتن اجماع کرده اند که نظم حاکم بر جهان در راستای منافع شرکت های عظیمی باشد که بخش عمده اقتصاد جهان را تصاحب کرده اند و مهمترین خطر برای آن، دولت های ملی هستند که به دنبال نظم مستقل و متفاوتی اند که برای منافع مردمشان طراحی شده است.
آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد مدرن، معتقد بود که معماران اصلی سیاست در انگستان، تجار و صاحبان صنایع بودند. آنها سیاست ها را برای رفاه عمومی طراحی نمی کردند، بلکه برای تأمین منافع شخصی خودشان بود و برایشان مهم نبود این امر چقدر به دیگران لطمه وارد می کند. آنها از قدرت دولتی برای پیشبرد منافع خود استفاده می کردند.
شاید در ابتدا عجیب به نظر برسد، اما سرمایه داری سالاری و نئولیبرالیسم، دولتی ترین شکل اقتصاد است. سرمایه سالاری تنها زمانی با دخالت دولت در اقتصاد مخالف است که این دخالت به نفع مردم صورت گیرد. اینجاست که نام اقتصاد دستوری به میان می آید و تقبیح می شود و ناکارآمد معرفی می شود. اما اگر پای منافع الیگارشی در میان باشد، دولت وظیفه دارد با تمام قوا در خدمت آنها وارد عمل شود. نمونه آشکار آن همین نظام بانکداری محفلی است که تا خرخره از بیت المال خورده و دستش را نیز تا آرنج در کیسه دولت فرو برده است. اما همین که دولت بخواهد گامی کوچک برای عدالت و مردم بردارد، عربده های شبه علمی آنان بلند می شود که اقتصاد را نمی توان دستوری اداره کرد. در این دیدگاه تنها کاری که دولت باید برای مردم انجام دهد، جراحی است. هر جا پای درد و خونریزی است، نام مردم از زبان شان نمی افتد و هر جا سخن از حمایت مالی و تزریق پول است، این نام محافل قدرت و ثروت است که می درخشد.
ثبات اقتصادی در منظر پسران شیکاگو به معنای امنیت برای سرمایه سالاری و یک درصد بالای جامعه است. در نظم مطلوب جهانی آنان نیز ثبات به معنای امنیت شرکت های بزرگ بین المللی برای غارت کشورهاست. اگر این ثبات وجود نداشته باشد و خدای ناکرده دولتی سرکار بیاید که به دنبال تامین منافع مردمش باشد و مثلا دستمزد کارگران را افزایش دهد و سود این شرکت ها را کاهش، دلایل کافی برای مداخله و سرنگونی و ترور را فراهم می کند تا «ثبات» بازگردانده شود.
پارادایم پسران شیکاگو، نئولیبرالیسم در وحشیانه ترین شکل آن است: سیاست ها و مکانیسم هایی که از طریق آن به منافع خصوصی عده ای محدود اجازه داده می شود تا بیشترین حد ممکن از حیات اجتماعی را به کنترل خود در بیاورند تا سود شخصی خود را به حداکثر برسانند. لازمه مردم سالاری آن است که شهروندان با یکدیگر پیوند داشته باشند و این پیوند در طیفی متنوعی از سازمان ها و نهادهای غیربازاری صورت می گیرد. اما نئولیبرالیسم، منطق نظام اجتماعی را بر نفع شخصی استوار می کند و بازار را بالاتر از همه چیز قرار می دهد؛ به جای شهروند، مصرف کننده می سازد، و به جای اجتماع، مال ها و مراکز خرید.
پسران شیکاگو، دشمنان مردم و اجتماع انسانی هستند. نظام مطلوب آنها همواره با سیاست زدایی از شهروندان همراه است که مشخصه آن رشد بی مسئولیتی و بدبینی است. دستاورد آنان، یک جامعه اتمیزه شده است که افراد تعلقی به یکدیکر ندارند. از اخلاق تهی شده اند و به لحاظ اجتماعی فاقد قدرت هستند، چرا که از سیاست و اقتصاد بیرون رانده شده اند. به طور خلاصه، نئولیبرالیسم پسران شیکاگو، بزرگترین دشمن استقلال، مردم سالاری و مشارکت مردم در اداره جامعه و مهمترین عامل وابستگی و حفظ نظم استعماری حاکم بر جهان است.

مقالات مرتبط

وقت عمل؛ حرف مرد دو تا شد

برنامه هفتم؛ نقشه راه 5ساله کشور که پس از بررسی‌های بسیار توسط…

6 آبان 1404

اگر بانک آینده نبود…

میثم ظهوریان، نماینده مردم مشهد و کلات در مجلس، در صد و…

6 آبان 1404

هم میهن؛ جریده رضاخانی علیه امنیت ملی

روز گذشته روزنامه‌ی به اصطلاح هم‌میهن عکس اول خود را به تصویرسازی…

دیدگاهتان را بنویسید