نقدی بر روایت امنیتی آرین طباطبایی؛ بازتولید یک دستگاه فکری معیوب در پوشش ادبیات دانشگاهی!
متن اخیری که از آرین طباطبایی در سیاستنامه به چاپ رسیده و درباره تاریخ امنیتی ایران گفته، اگرچه از منظر ظاهری ساختار دانشگاهی و استراتژیک دارد، اما در لایههای زیرین خود ادامه پروژهای فکری است که اولین بار توسط پدر او، جواد طباطبایی، بنیان نهاده شد؛ پروژهای که هدف آن نه تبیین تحولات ایران، بلکه بازتعریف آن بر مبنای یک روایت غربمحور و ضد مردم است. هر چند آرین طباطبایی به استناد مدارک وزارت اطلاعات که از اسراییل استخراج شدهاند؛ یک مهرهی امنیتی موساد و اسراییل است و متون او باید با دقت بیشتری مورد بررسی گیرند؛ اما حتی اگر این گزارشها را کنار بگذاریم، متن خود به وضوح نشان میدهد که با یک اثر علمی خنثی روبهرو نیستیم، بلکه با بازنمایی منسجم گفتمانی مواجهیم که تلاش میکند انقلاب اسلامی را حادثهای گسستآفرین و فاقد منطق درونی نشان دهد. اصالت مردم را در هیچ مقطع تاریخی نمیپذیرد و توان پذیرش ایران بعنوان یک راهبرد مستقل منطقه ای برایش دشوار است.
اینکه یادداشت فردی با چنین گذشته پرابهام و مسیر فکری بحثبرانگیز، بهراحتی در یک رسانه داخلی مجال انتشار مییابد و تحلیلی آمیخته به القائات و جهتدهی تاریخی ارائه میکند، خود بهتنهایی پرسشبرانگیز است. این آزادی عمل، ذهن را متوجه وجود یک پروژه بزرگتر ترکیبی شامل اضلاع داخلی و خارجی میکند؛ پروژهای که هدف آن نه تحلیل تاریخ امنیتی ایران، بلکه ساختن یک «تاریخ بدیل» و جهتدهی به افکار عمومی با تکیه بر روایتهای گزینشی است. ناخودآگاه این سوال در ذهن هر خوانندهای شکل میگیرد که آیا گروهی میخواهند سابقهی مرموز طباطبایی در اذهان به فراموشی سپرده شود؟
دروغی بنام مدرنیزاسیون پهلوی و تحریف چرایی انقلاب
آرین طباطبایی در ابتدای روایتش، مدرنیزاسیون پهلوی را حرکتی «بلندپروازانه» مینامد که ایران را «به قرن بیستم پرتاب کرد» و انقلاب را نتیجه «نارضایتی بخشی از مردم» معرفی میکند. این روایت، ظاهری معصومانه دارد اما حامل یک جابهجایی بنیادین در تحلیل تاریخ ایران است. آنچه مدرنیزاسیون پهلوی مینامد، نه پروژهای مشارکتی و ملی، بلکه طرحی از بالا به پایین، اقتدارگرایانه و مبتنی بر حذف مردم بود. نهادزدایی سیاسی، نابودی احزاب، سرکوب آزادیهای مدنی، توسعه نامتوازن روستاها، و وابستگی ساختاری به قدرتهای خارجی، ستون اصلی این به اصطلاح مدرنیزاسیون بود. طباطبایی در متن خود هیچیک از این دادهها را مطرح نمیکند، زیرا اگر این واقعیتها پذیرفته شود، دیگر نمیتوان انقلاب اسلامی را به واکنشی سطحی تقلیل داد.
متنی که انقلاب اسلامی را با عبارتهایی نظیر «نارضایتی برخی اقشار» توضیح میدهد، نهتنها فهم جامعهشناختی انقلاب را تخریب میکند، بلکه در امتداد همان سنت ایرانشهری جواد طباطبایی قرار میگیرد که انقلاب را «انحراف از مسیر طبیعی ایران» معرفی میکرد. این القا که «شاه ایران را مدرن کرد و مردم قدر ندانستند»، بارها در اتاقهای فکر غربی تکرار شده و اکنون در قالب زبان امنیتی توسط نویسنده بازتولید شده است.
تحریف معنا و پیامدهای جنگ ایران و عراق
آرین طباطبایی در بیان جنگ تحمیلی، به جای آنکه ماهیت تجاوزکارانه صدام و ائتلاف گسترده بینالمللی علیه ایران را برجسته کند، جنگ را «مرحلهای برای تثبیت قدرت نظام جدید» معرفی میکند. این روایت آشکارا نادیده میگیرد که جنگ عامدانه و از پیش طراحیشدهای بود که تمام قدرتهای بزرگ آن دوران، از آمریکا و شوروی تا کشورهای اروپایی و عربی، با هدف نابودی انقلاب نوپا از آن حمایت کردند.
تحلیل طباطبایی زمانی مسئلهدارتر میشود که مشارکت مردمی و تجربه اجتماعیِ دفاع مقدس عملاً حذف میشود. گویی جنگ، رخدادی صرفاً حکومتی بود و نه یک حرکت عمومی که در آن مردم، مساجد، جوانان، اقشار محروم و متعهد، با تمام وجود در دفاع از کشور ایستادند. این حذف آگاهانه باعث میشود او بتواند نتیجه بگیرد که جنگ «قدرت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نهادهای امنیتی را تقویت کرد»، حال آنکه حقیقت این است که جنگ، بیش از هر چیز، مردم را به مرکز امنیت ملی ایران آورد و هویت دفاعی کشور را بر مشارکت عمومی استوار کرد.
جنگ برای نظام «فرصت تثبیت» نبود؛ برای ملت فرصت خودشناسی، انسجام و سازمانیابی دفاعی بود. این تفاوت بنیادین است و تحریف آن در متن طباطبایی دقیقاً همان پروژهای است که تلاش دارد مردمیبودن امنیت در جمهوری اسلامی را پنهان کند.
بازنمایی ایران بهعنوان بازیگری هراسان، نه قدرتی پیشدست
متن طباطبایی بارها تکرار میکند که سیاست امنیتی ایران بر احساس «بیاعتمادی»، «ترس از فروپاشی» و «هراس از بیثباتی داخلی» بنا شده است. این در حالی است که رفتار ایران در منطقه، از افغانستان تا عراق و سوریه و لبنان، در دو دهه اخیر نشان داده که ایران یکی از پیشفعالترین بازیگران منطقه است.
ایران واکنش نشان نمیدهد؛ ابتکار میآفریند.
ایران منفعل نیست؛ عمق راهبردی ایجاد میکند.
ایران از تهدید نمیگریزد؛ بازدارندگی میسازد.
اما طباطبایی، برای آنکه بتواند ایران را بازیگری «غیرعادی» و «تهدیدمحور» معرفی کند، تصمیمات راهبردی ایران را نه محصول قدرت و عقلانیت، بلکه نتیجه «ترس» معرفی میکند. این دقیقاً همان الگوی شناختیِ ادبیات امنیتی آمریکا درباره ایران است. در این ساختار، ایران هرگز نمیتواند یک قدرت منطقی و طراح باشد؛ یا هیجانی است، یا احساسی، یا نگران فروپاشی.
این کاهش دادن رفتار ایران به سطح «ترس» بخشی از تلاش نویسنده برای انکار عقلانیت راهبردی جمهوری اسلامی است؛ عقلانیتی که عملاً بزرگترین طرحهای آمریکا در منطقه را به شکست کشاند.
سفیدنمایی نقش آمریکا و پاکسازی عامدانه تاریخ
طباطبایی حملات آمریکا به افغانستان و عراق را صرفاً «رویدادهایی» معرفی میکند که «به گسترش نفوذ ایران کمک کردند». این تحلیل، مهمترین بخش واقعیت را حذف میکند: ایران، بازنده طراحی آمریکا نبود، بلکه بازدارنده اصلی طرحهای آمریکا بود و ابتکارهای میدانی ایران عملاً مسیر تحولات منطقه را از بنیاد تغییر داد. از شکست پروژه خاورمیانه بزرگ گرفته تا فروپاشی داعش، همه محصول اقدامات هدفمند ایران بود؛ نه نتیجه «تصادفهای ژئوپلیتیک» که طباطبایی ادعا میکند.
این سفیدنمایی نقش آمریکا، همسو با ادبیات رسمی نهادهای امنیتی آمریکاست که تلاش دارند شکست خود را نه نتیجه توان ایران، بلکه پیامد ناخواسته تصمیمات خود معرفی کنند. چنین خوانشی تصادفی نیست؛ بلکه انتخابی آگاهانه برای کاهش ارزش قدرت راهبردی ایران است.
تناقض بنیادین در تحلیل: نفی ایدئولوژی و عقلانیت و پناهبردن به عبارتهای مبهم
طباطبایی در پایان متن مینویسد که رفتار ایران نه کاملاً ایدئولوژیک است و نه کاملاً عقلانی، بلکه «حافظه تاریخی» آن را هدایت میکند. این نتیجهگیری، بیش از آنکه تبیینی تحلیلی باشد، اعترافی ضمنی به ناتوانی نویسنده در فهم ترکیب پیچیدهای است که سیاست امنیتی جمهوری اسلامی را شکل داده است.
ایران نه صرفاً ایدئولوژیک است، نه صرفاً عقلانی؛ بلکه عقلانیت راهبردی خود را بر مبنای اصول ایدئولوژیک، تجربه تاریخی، مردممحوری و درک دقیق از ژئوپلیتیک منطقهای بنا کرده است. وقتی چارچوب تحلیل نویسنده توان فهم این ترکیب را ندارد، ناچار چنین عبارتهای مبهمی وارد متن میشود تا خلأ نظری او را پنهان کند.
ریشه فکری: امتداد مستقیم پروژه ایرانشهریِ جواد طباطبایی
هرکس با آثار جواد طباطبایی آشنا باشد میبیند که متن آرین طباطبایی چیزی جز بازنویسی «ایرانشهری امنیتی» نیست. همان سه محور اصلی اندیشه پدر، در متن دختر با زبانی جدید تکرار میشود: اینکه ایران باید از غرب الگو بگیرد و هر انقلابی انحراف است؛ مردم فاقد توان کنش عقلانیاند و حرکتهای مردمی هیجانی است؛ و اینکه امنیت و توسعه ایران تنها در چارچوب نظم آمریکایی قابل تحقق است.
در واقع، کتاب آرین طباطبایی نه فقط یک قرائت ناقص، بلکه استمرار یک سنت فکری شکستخورده است؛ سنتی که طی چهار دهه نه توانسته در اندیشه سیاسی ایران جایگاه پیدا کند، و نه توانسته تحولات این کشور را بفهمد. اکنون در قالب پژوهش امنیتی بازتولید شده، اما ماهیت همان است.
با یک پروژه امنیتی مواجه هستیم!
تحلیل جامع متن نشان میدهد که این اثر نه یک پژوهش بیطرفانه، بلکه یک پروژه سیاسی، رسانهای و امنیتی است که در پوشش ادبیات دانشگاهی منتشر شده. این پروژه:
انقلاب را تقلیل میدهد، جنگ را تحریف میکند، مردم را از روایت امنیتی حذف میکند، قدرت منطقهای ایران را واکنش هراسان جلوه میدهد، نقش آمریکا را سفیدنمایی میکند و در نهایت، ایران را کشوری «بیاعتماد، مضطرب و گرفتار» نشان میدهد که تنها راه نجاتش، بازگشت به همان ترتیباتی است که انقلاب علیه آن شکل گرفت.
این روایت، دقیقاً ادامه همان گفتمان پدر اوست و نه مبتنی بر شناخت عمیق ایران امروز. ترکیب این زمینه فکری با گزارشهای اخیر درباره ارتباطات امنیتی نویسنده، تصویری ارائه میدهد که باید با حساسیت و دقت از سوی نهادها و رسانههای رسمی مورد توجه قرار گیرد.

