چرا ایران و آمریکا اختلافی ذاتی دارند؟
 500 سال پیش و هنگامی که عدهای مهاجر اروپایی پایشان به آمریکا باز شد نطفه کشوری شکل گرفت که از اصل و اساس شکل گیریاش نشان داد «استعمارگر» است.
هنگامی که بومیان آمریکایی در حال گذران زندگانی خود بودند و از حضور یک فرد اروپایی مانند کلمب شاید خوشحال هم شده بودند کمی آن طرف تر دو کشور اروپایی در پی تصاحب این سرزمین بودند و پس از بازگشت کلمب ایتالیایی بین خودشان و برای تقسیم آنچه دستاورد سفر کلمب می خواندند «پیمان توردسییاس» را در حالی بستند که روح آمریکایی های بومی هم از آن خبری نداشتند.
همان ایام بود که پای استعمار به سرزمین ایران نیز باز شد، استعمارگرن پرتغالی تنها چند سال پس از آن پیمان بود که پایشان به خلیج فارس باز شد و برای 110 سال جزیره هرمز را به استعمار درآوردند اما به دلیل فرهنگ مردم ایران و قهرمانان ضد استعماری هرگز نتوانست پیش تر بروند. بر خلاف سرزمین آمریکا که خبر و توانایی برای ایستادگی و مقابله با استعمار اروپایی ها نداشت و با حمله همه جانبه وحشیان اروپایی بالاخره تصاحب شد.
اساسا در نگاه استعمارگران اروپایی نظر صاحبان قاره آمریکا محلی از اعراب نداشت و در نهایت اگر با مخالفت اروپایی های مواجه می شدند مانند جنگ پیکوآ در سال(1637 میلادی) از سر راه برداشته می شدند؛ در این واقعه، نیروهای انگلیسی به روستای پیکوآ حمله کردند، آتش به کلبهها زدند و حدود ۴۰۰ تا ۷۰۰ زن، کودک و مرد بومی را زندهزنده سوزاندند.
از این مصادیق و حتی کشارهای میلیونی در تاریخ آمریکا کم دیده نمی شود مواردی مانند : حمله اسپانیا به امپراتوریهای بزرگ آزتک و اینکا  یا حملات مکرر فرانسوی ها به بومیان یا  حملات دولت نوظهور آمریکا در جنگ های سیو، آپاچیها یا  کشتارهای  ووندد نی، ساند کریک و… اما آنچه مهم تر بود این است که این تنها مساله در شکل گیری آمریکا نبود!
آمریکایی که امروز می شناسیم علاوه برای  کشتار مردمان برای ساختن آمریکای جدید که سرزمین موعودشان به حساب می آمد و در خیال خود آن را  آرمان شهری برای حکمرانی تصور می کردند هم دست به اقدامات استعماری زدند و از فرسخ ها آن طرف تر بسیاری از مردم آفریقایی را به زور سرنیزه به بردگی کشاندند تا در آمریکا برایشان باغ های سرسبز و کاخ های رویایی با بردگان فراوان بسازند!
این بهشت تبهکاران اما برای ساخته شدن تنها به کشتار و برده داری اکتفا نکرد و سعی کرد از طریق فشار فرهنگی نسل جدید بومیان آمریکا را از خود بیگانه و «بی وطن» و به دور از آنچه بودند تربیت کند تا به جای آنکه مجبور باشد به زور سرنیزه همه را از میان بردارد نیروهای رایگان و مردمانی فرمان بردار برای خود بسازد چرا که احتمال می دادند بتوانند از این مهاجران و بردگان زنده  بهره های اقتصادی بیشتری نسبت به بردگان مرده ببرند.
این نگاه آن قدر رایج بود که جرج واشنگتن اولین رئیس جمهور آمریکا و از بنیانگذاران دولت آمریکا، دندان بردگان خود را به فروش می گذاشته و کسی که به عنوان نماینده تام اختیار فرهنگ آمریکا بود، خود روحیه سراسر استعماری داشته است.
به همین دلیل بود که مدارس شبانهروزی اجباری برای کودکان بومی ایجاد شد تا زبان و فرهنگشان را از بین ببرند، محسنات اجتماعی و نگاه های درست شان را از بین ببرند  و آن ها را از مبارزان برای خاک و قبلیه و سرزمین به بردگان مطیعی تبدیل کند که حتی اگر یوغ بندگی بر گردنشان نباشد هم در آغاز به اکراه و در ادامه به دلخواه همان کاری را انجام دهند که مراد و خواسته برده دارن است و از اینجا بود که آمریکایی های مهاجر نسخه ای را کشف کردند که اگرچه به ظاهر برده داری را در سرزمین رویایی شان از بین می برد ولی در حقیقت آن ها را به بردگانی تبدیل می کرد که به نام لقمه ای نان و حداقل هزینه و درآمدی که کفاف بردگان آزاده شده را هم نمی داد بدون آنکه گارد بگیرند یا آنکه با صاحبان خود به تخاصم برخیزند در خیال آزادی بردگی می کردند. همین افکار در میانه جنگ داخلی آمریکایی ها بود که  باعث شد آبراهام لینکلن  فرمان لغو برده داری را بدهد در حالی که  معتقد به آن بوده است و صرفا به عنوان ابزاری در میانه جنگ های داخلی به آن مینگریسته است.
چنانچه وی خود در جایی در نامهای که بعدها در سال ۱۸۶۴ نوشت و به «نامهی به آلبرت هادگِز» مشهور است (Letter to Albert G. Hodges) و قرار بود در آن به برخی تناقضات در مواضع خود در اوایل جنگ و مواضعی که بعدها در مورد لغو بردهداری گرفت، اشاره کند چنین تصریح میکند: «من برای حفظ قانون اساسی سعی کردم، حتی اگر به حفظ بردهداری، یا هر چیز جزئیتری بیانجامد.
این روحیه استعماری اساسا چرایی، دلیل و روشی بود که اروپائیان مهاجر تا امروز مبنای اعمال خود قرار دادند و به بیان دیگر ذات آمریکای مدرن از همین روحیه استعماری شکل گرفته است.
روحیه ای به جا مانده از اروپائیان استعمارگر که در طول حکومت شان بر آمریکا بیش از هر جای دیگر آن را بیش از پیش گسترش داده و تا امروز کشاندهاند.
اما چه شد که این چنین دولت و ساختار به یک رقیب ذاتی برای ایران تبدیل شد و به بیان روز گذشته رهبر معظم انقلاب اختلافی ذاتی میان ایران و آمریکا شکل گرفت ؟
برخلاف هر آنچه اروپائیان استعمارگر را صاحبان آمریکا می کرد را امروز ما در ایران شاهدیم؛ ایران هرچند بارها مورد آماج حملات استعمارگران قرار گرفت اما هر بار مقاومتی جانانه انجام داد هر چند گاهی به شکست انجامید اما مردم «ما» بودن و فرهنگ ملی و دینی شان را حفظ کردند.
انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) در مقابل بیش از استعمار 500 ساله چه در آمریکا و چه در دیگر کشور ها با اتکا به اندیشه های دینی و ملی اش «استقلال» را علم کرد و در مقابل فرهنگ سرمایه سالارانه غرب و آرمان های اروپائیان استعمارگر روحیه و فرهنگی کاملا متفاوت عرضه داشت.
مسلمان ایرانی قرن ها پیش بساط برده داری را جمع کرده بود و قهرمانان و رهبران اجتماعی اش برخلاف رهبران غربی هرگز افرادی چنان جرج واشنگتن نبودند! بلکه شخصیت هایی را قهرمان های خود می دانستند که الگوی های بی نظیر در تمام تاریخ جهان در رفتار و حکمرانی بودند افرادی مانند مولای متقیان امیر مومنان علیه السلام .
مسلمان ایرانی فرهنگ اش استعمار بردار نبود و برای تصاحب چند متر زمین یا روستای دور افتاده دست به قتل عام دیگران نمی زد بلکه الگوی جای دادن انصار به مهاجران و تقسیم دارایی های را در پیش چشمان خود داشت که برخلاف استعمارگران اروپایی به جای دست اندازی و سودای آرمان شهری رویایی و کاخ ها و سرمایه های برافراشته فرهنگی نو و الگوی ایثار را به جهان پیش رو معرفی داشت.
الگویی که استعمارگران وحشی از همان روز نخست به مقابله آن برخواستند اما روز به روز گسترش یافت تا امروز شاهد گفتمانی جهانی به نام گفتمان مقاومت باشد.
به دلیل همین تفاوت ها هنوز هم که هوز است این اختلاف ذاتی میان ایران و آمریکا ادامه دارد که رهبر معظم انقلاب روز گذشته صراحتا آن را برای چندمین بار بیان داشتند.
هنوز هم نگاه آمریکا به دیگر کشور ها همان نگاه به بومیان آمریکایی و بردگان آفریقایی است و هنوز هم اگر فرصت و توانی بیابند هر سرزمینی را مانند سرزمین های آمریکایی به خاک و خون می کشند و قرن ها بعد به کسی که راه استعمار بر این سرزمین را بازکرد لقب قهرمان می دهد و مکتشف بزرگ صدایش می کنند!
هنوز هم امریکا همان آرمان شهری است که سرمایه داران امروز و برده داران دیروز جهان نه تنها بر آن حکمرانی می کنند بلکه برای بقای کاخ های آبادش از دارایی سرزمین های دیگر ارتزاق می کند.
الگویی که به تبع اروپایی های مهاجر و با حمایت و برنامه ریزی همان ها قرن ها بعد در فلسطین نیز اجرا شد و  نسخه جدیدی از استعمار سرزمینی را برای یک بهشت تبهکاری رقم زد.
رژیم صهیونیستی دقیقا همان کارهایی را کرد که اجداد اروپایی شان هنگام سلطه بر آمریکا انجام دادند البته با قساوتی به مراتب بیشتر: مهاجران صهیونیستی که از کشتار و زندان گرفته تا ادعای خرید و اجبار به مهاجرت از سرزمین را در طول این سال ها رقم زدند در حقیقت در حال تکرار همین الگوی آمریکایی بودند الگویی که البته شواهد نشان از حضور یهودیان بسیاری در شکل گیری آن می دهد و رابطه ای دو طرفه را به نمایش می گذارد
آمریکایی های مهاجر برای آنکه بتوانند در سرزمین که به بیان خودشان تازه کشف شده بود سکنی بگزینند دست به قتل و غارت بومیان زدند و سرزمین شان را به زور تصاحب کردند.

                            
                            
                            