ادعایی که در پی می آید، طنز یا شوخی نیست. کاملا جدی است و از زبان یکی از اساتید ظاهرا صاحب نظر در حوزه توسعه بیان شده است: ” EQ تا آنجا تعیین کننده است که شاید بتوان ادعا کرد که اگر این نوع هوش در جامعه جاری بود، تحولاتِ 28 مرداد 1332 رخ نمیداد و اختلافات در داخل و خارج به نوعی دیگر مدیریت میشد و سرنوشتی دیگر رقم زده می شد.”
مشابهت بسیار مهمی میان آنچه پیشتر رنانی در خصوص نقش ضخامت کم کورتکس ایرانیان بیان کرده بود و آنچه سریع القلم در باب کم بودن EQ ایرانیان بیان می کند، وجود دارد؛ این مشابهت را صرف نظر از مقوله خودتحقیری، باید در یک سکولاریسم پنهان جستجو کرد. این سکولاریسم در پشت نقاب مفاهیم شبه علمی پنهان شده است.
زمانی که سریع القلم می گوید “افراد یا جامعه ای که در EQ ضعیف هستند، بی محابا دروغ می گویند، Fact را نادیده می گیرند، آگاهانه حیله گری را به جای تدبیر به کار می برند” در واقع تلاش می کند تا فضایل و رذایل اخلاقی را به مفاهیم روانشناختی مثل EQ تقلیل دهد. امری که در چارچوب حرکت علم زده سکولار دوران روشنگری قرار دارد. در این چارچوب، مفهوم گناه یا رذیلت اخلاقی جای خود را به بیماری یا اختلالات نوروشیمیایی می دهد و جای کمال یا فضیلت اخلاقی را مدیریت احساسات و عواطف می گیرد. همانگونه که فیلیپ ریف، جامعه شناس آمریکایی، بیان داشته است، روانشناسی بویژه از زمان فروید، سیطره عمیقی بر فرهنگ مدرن داشته است. به گفته وی روانشناسی مدرن با تأثیرپذیری از فروید، بهصورت یک دین سکولار درآمده است. در این چارچوب، مفاهیمی مانند خودشکوفایی و سلامت روانی جایگزین مفاهیم سنتی مانند گناه و رستگاری شده اند. او این پدیده را پیروزی درمانگری مینامد، جایی که روانشناسی نهتنها بهعنوان یک علم، بلکه بهعنوان یک ایدئولوژی مسلط بر فرهنگ غرب سایه افکنده است.
احتمالا ایده کلینیک های ترک بی حجابی را به یاد داشته باشید. این ایده نیز در همین چارچوب بازتعریف گناه به بیماری و اختلال روانشناختی قابل تبیین است.
اما نقد مهمتری نیز به این چرخش سکولار روانشناختی وجود دارد که فردگرایی افراطی آن است. در این دیدگاه فرد، رضایت فردی و سلامت روان، جایگاه کانونی را به خود اختصاص می دهد و هنجارها و مرجعیت های بیرونی مثل نهاد خانواده، فرامین الهی، و اخلاق دینی تضعیف می شوند. این فردگرایی پیامدهای بسیار مهمی دارد که در اینجا به یکی از پیامدهای سیاسی آن اشاره می شود. همچنانکه بیان شد، اخلاق سکولار و سیطره روانشناسی موجب شده است تا سریع القلم، پایین بودن EQ را عامل وقوع کودتای ۲۸ بداند. وی همچنین بیان داشته است که ” شاید سینوسی بودن تاریخ ما و مرتب سیستم های سیاسی را عوض کردن به خاطر این بوده که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود به اندازۀ کافی EQ نداشته ایم.”
مورد آقای سریع القلم نمونه خوبی است که چگونه مبانی غلط به نتایج فاجعه بار ختم می شود. وی در واقع می گوید اگر مدیریت احساسات و عواطف در جامعه ایران وجود می داشت، استعمار انگلیس، که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی کرد، از موهبت و امتیاز نفت ایران صرف نظر می کرد. سران انگلیس و آمریکا احتمالا چنین می گفتند که حالا که شما به قدر کافی از EQ برخوردار هستید، از کودتا صرف نظر می کنیم و شما می توانید صنعت نفت خود را ملی کنید!
فاجعه بارتر آن است که سریع القلم معتقد است رژیم صهیونیستی به میزان کافی از EQ برخوردار است: ” تا به حال حتی یکبار شنیده نشده که یک مقامِ رسمی اسراییلی، وجودِ تسلیحاتِ هسته ای اسراییل را اذعان کند. کنترل بسیار محاسبه شده ای در میان سیاست مداران اسراییلی هست که این موضوع را به زبان نیاورند و حتی برای ترساندن و یا ابراز خشم و یا حس برتری خود از این اهرم به صورت تبلیغاتی استفاده نکنند.”
این امر نتیجه همان جایگزینی روانشناسی به جای اخلاق است که می توان هزاران زن و کودک بی گناه را قتل عام کرد و در عین حال EQ و کنترل محاسبه شده بسیار بالایی داشت و خشم و احساسات خود را مدیریت کرد. در واقع EQ بهجای قضاوت درباره درست یا نادرست بودن یک رفتار از منظر اخلاقی، بر اثربخشی آن در روابط اجتماعی تمرکز دارد. ظاهرا در چارچوب فکری سریع القلم، نسل کشی رژیم صهیونیستی به اندازه پارک دوبله هم اهمیت ندارد: “اگر فردی EQ داشته باشد هیچ گاه دوبله پارک نمی کند چون نه می خواهد به خودش بی احترامی کند و نه به دیگران.”
واقعیتی که سریع القلم نادیده می گیرد، واقعیت استکبار، زیاده خواهی و سلطه گری است که اختلالی نوروشیمیایی در مغز انسان نیست بلکه در نفس و طبیعت حیوانی انسان قرار دارد. به گونه ای اگر شما بالاترین EQ را هم از خود به نمایش بگذارید و بی طرفی اختیار کنید، کشور شما را اشغال خواهند کرد و اگر برجام را هم امضا کنید، آن را پاره خواهند کرد، و اگر میزان معتنابهی از EQ را روی میز مذاکره قرار بدهید، او بمب افکن B2 را روی میز می گذارد.
این همان fact هایی است که سریع القلم های ما نمی بینند و یا نمی خواهند ببینند و نتیجه آن نیز همین نظریه های شبه علمی است که می تواند برای یک کشور پیامدهای جبران ناپذیری داشته باشد.