هفته گذشته از میان پنج فیلم نامزدشده، فیلم «علت مرگ نامعلوم» ساخته علی زرنگار به عنوان نماینده ایران برای اسکار انتخاب شد. این انتخاب در مقایسه با چهار فیلم دیگر انتخابی میانهرو بود که حواشی را از دوش انتخابکنندگان برمیداشت؛ نه به تندی فیلم «پیرپسر» بود که هشدار مجدد نمایندگان مجلس را در پی داشته باشد و نه مانند «زیبا صدایم کن» محصول فارابی بود که سینماگران را به اعتراض وادارد.
فیلمی که سه سال توقیف بوده و اکران موفقی هم پشت سر نگذاشته، امروز نماینده یکساله سینمای ایران معرفی میشود. اما سؤال اساسی این است: چرا ویترین یک سال گذشته سینمای ایران برای ارائه در مهمترین جشنواره سینمایی جهان اینقدر چرک و مایوسکننده است؟
اساساً ما با «سینمای جشنوارهای» مواجهایم؛ جشنوارههای جهانی، بهویژه جشنوارههای غربی، عادت دارند به فیلمهای تلخ و سیاه سینمای ایران پر و بال بدهند. اگر تاکنون هم جایزهای از اسکار نصیب سینمای ایران شده، در مورد دو اثر فرهادی همین منوال طی شده است: یکی برای تصویر «ایران ویران و لزوم مهاجرت» و دیگری برای «تجاوز و فروشنده بودن» جایزه گرفت.
به یاد دارم قبل از اولین اسکار فرهادی برای «جدایی نادر از سیمین»، با کیانیان بحث میکردم. آنجا گفتم مطمئنم این فیلم اسکار خواهد گرفت. کیانیان قطعیت من را زیر سؤال برد، اما حقیقت آن است که تلخی و نگاه سیاسی فیلم فریاد میزد که «برای بالا رفتن از پلههای جشنوارههای خارجی، بهویژه اسکار ساخته شدهام، لطفاً به من جایزه بدهید!»
اما در شرایط کنونی، «علت مرگ نامعلوم» کمی شریفتر از چیزی است که اسکار میپسندد. به همین دلیل، احتمالاً جایزهای دریافت نخواهد کرد؛ بهخصوص با وجود فیلم «یک تصادف ساده» از جعفر پناهی که اخیراً نخل طلای کن را هم گرفته و حتی باعث بگومگوی دولت ایران و فرانسه شده بود. جالبتر آنکه دولت فرانسه با وجود سینمای توانمند و آثار فراوان داخلی، همین فیلم پناهی را نماینده کشور خود کرده تا عملاً اثری ضدایرانی را به دنیا معرفی کند.
«علت مرگ نامعلوم» فیلمی جمعوجور و کمهزینه است که عمده داستان آن در یک ون و فضای جادهای رخ میدهد. این فیلم سه سال توقیف بود و سپس با فروش اندک اکران شد. از نکات قابل توجه فیلم، نحوه نمایش نیروی انتظامی است؛ پلیس در یک سکانس بهشدت منفی و زورگو تصویر میشود.
در روایت فیلم، هیچ شخصیت کاملاً مثبتی وجود ندارد، اما شخصیتهای منفی مطلق هم دیده نمیشوند. شخصیتها خاکستریاند: چند نفر با مقداری پول بادآورده و نیازهای شخصی – از بیماری همسر تا خروج از کشور و پرداخت دیه – و در نهایت این اخلاق است که رنگ میبازد.
اما نه برای همه؛ پیمان، قهرمان داستان، شخصیتی اخلاقی است. او میخواهد از ایران برود، ولی حتی با وجود نیازش برای خروج، وسوسه نمیشود پولها را بردارد. در صحنهای بهار – همراه پیمان – پیشنهاد برداشتن دلارها را میدهد، اما پیمان نهتنها نمیپذیرد، بلکه هنگام فرار از کشور هم به بهار میگوید نمیخواهد او همراهش بیاید.
اگرچه پیمان همیشه میخواسته این موضوع را بگوید، اما جرئت نداشته و با پیشنهاد بهار جرئت پیدا میکند بگوید: «اگر پیشنهاد برداشتن پولها را نمیدادی، جرئت نمیکردم بگویم.»
اما دلیل خروج پیمان چیست؟ خودش میگوید چون نمیخواهد شاهد این اتفاقات باشد، از ایران میرود.
جالب آنکه پیمان و بهار هیچکدام لهجه کرمانی ندارند و فارسی را بدون لهجه صحبت میکنند. لباس هایشان هم به دیگران نمی خورد و پرسش این است: از کجا آمدهاند؟ اگر از استانهای جنوبیاند باید لهجه داشته باشند، و اگر از تهران یا استانهای دیگر آمدهاند، قرار است به کدام کشور بروند که سر و کلهشان در شهداد پیدا شده؟ اگر هم کرمانیاند، چرا هیچ نشانهای از آن در رفتار و گفتارشان نیست؟ ما فقط میدانیم که از شهداد به سمت کرمان حرکت میکنند، اما مقصد نهایی مشخص نیست. دو نفری که قبل از رسیدن به کرمان از جمعیت جدا می شوند و پشت وانت به سمت مرز میروند؛ صحنهای که معمولاً باید در ۳۰-۴۰ کیلومتری مرز شاهد باشیم! در حالی که نه کرمان ۳۰-۴۰ کیلومتری مرزی است و نه مرز های همسایه کرمان جایی است که پیمان بخواهد از ایران به آن ها فرار کند!
از این دو نفر که بگذریم، سایر شخصیتها هم فریب میخورند و هیچ قاضیای وجود ندارد. در نهایت، قضاوت پیمان این است که چون نمیخواهد مثل این آدمها شود، از ایران میرود.
و در همین حال که پیمان پیروز اخلاقی شده و با وجود نیازش نه تنها به پول ها دست نزده که فکرش را هم نکرده است در آنسوی ماجرا، پنج نفر دیگر در حال خاک کردن جنازه یک بلوچاند. و هنگامی که به مقصد میرسند، زن و بچه بلوچ – که هیچ نمادی از ثروت و آن همه دلار در آنها نیست – در انتظار او هستند.
این صحنه القا میکند که تمام دایره مردمان ایران همینها هستند ولو با کیف در از پول به جز پیمان ها که از ایران می روند چون نمی خواهند اینگونه باشند.
شخصیتها و داستان دقیقاً همان دردهایی را به تصویر میکشند که همیشه دستاویز انتقاد غربیها از نظام سیاسی، فرهنگ و مذهب ایران بوده است: از صیغه شدن زن لال توسط صاحب ون و علاقه راننده به همین زن، تا مردی که در صف اعدام است و با چند بسته دلار نجات پیدا میکند.
حتی پیمان هم درگیر ماندن و نماندن است؛ او نسل شریفتری را نمایندگی میکند که نسل نوست و او و بهار تنها جوانان حاضر در آن ون هستند اما این نسل نمیخواهد بماند، چون ماندن را برابر با از دست دادن شرافت میداند. کارگردان اما با زیرکی بهار را متزلزل نشان می دهد که اگر چه از نسل نو و در ظاهر همراه پیمان هاست اما هنوز برخی از سنت های گذشته را پیروی می کند و تصمیم پیمان جدا شدن از این طیف از این نسل است.
بله، فیلم از لحاظ فنی قابل دفاع است؛ بازیهای خوبی دارد، فیلمبرداری مناسبی دارد و شخصیت پیمان با بازی بانیپال شومن بهخوبی از کار درآمده است. تیپها نیز پذیرفتنیاند، جز شخصیت مرد بلوچ که مشخص است صرفاً دستمایه روایت شده است. تا آخر فیلم حتی رانندهای که او را سوار کرده نمیداند بلوچ است یا افغان، آن هم رانندهای که از لحاظ جغرافیایی نزدیک بلوچستان زندگی میکند! در پایان نیز بدون هیچ توضیحی میمیرد.
فیلم «گلیم خودش را از آب بیرون میکشد»، اما قرار نیست آوردهای برای کشوری که نمایندگی میکند داشته باشد. درست در زمانی که موج جدیدی از فیلمهای ضدایرانی در جهان ساخته میشود، نمایندگان سینمای ایران نهتنها از حیثیت ایران دفاع نمیکنند، بلکه در همان پازل بازی میکنند. گاهی با خود میگویم اگر غربیها میخواستند در ایران فیلم اجتماعی بسازند، غیر از همین چند تصویر چه میساختند؟
وزارت ارشاد با چه معیاری این فیلمها را نامزد و انتخاب میکند؟ چه هدفی از حضور در اسکار دنبال میشود؟ چرا فیلمهایی مثل «نانور دشت» مورد توجه قرار نمیگیرند و اساساً در فهرست نامزدها نمیآیند، با وجود آنکه فیلم محمدرضا خردمندان قطعا از حیث های فنی هم قابل دفاع است.
بهطور کلی، وزارت ارشاد به فیلمهای قهرمانمحور، ملی و مثبت بیتوجه شده است. در زمانی که فرانسه سهمیه خود را به پناهی میدهد تا اثری ضدایرانی ترویج کند، تقریباً همه فیلمهای مثبت از ایران و فرهنگ و هویت ما، نهتنها حمایت نمیشوند بلکه حتی فرصت اکران در داخل هم پیدا نمیکنند. «اسفند»، «موسی»، «ناتور دشت» هیچکدام به فهرست نیامدند و آثاری مثل «صبح اعدام» که بسیاری آن را اثری فنی و جشنوارهای میدانستند حتی نام برده نشد. فیلمهایی که چون نمیخواستند کپی از الگوی سینمای جشنوارهای باشند، نهتنها برای معرفی جدی گرفته نمیشوند بلکه در گیشه داخل هم به شکلی نامشخص و مشکوک هیچ سالن نمایشی پیدا نمیکنند. در عوض، فیلمهای چرکی مثل «پیرپسر» سینماها را پر میکنند.
آیا وقت آن نرسیده که وزیر ارشاد بگوید چه فرصتی برای این آثار در نبرد روایتها در سطح جهانی ایجاد کرده است؟ چرا بین «ناتور دشت» و «علت مرگ نامعلوم» – که هیچکدام احتمال جایزه گرفتن بالایی ندارند – این فیلم انتخاب شد؟ چرا جرئت نمیکنند از آثار خودشان مثل «زیبا صدایم کن» دفاع کنند؟ چرا هیچیک از فیلمهای مثبت و قهرمانمحور سینمای ایران، مانند بالایی ها ده ها مثال دیگر مانند «صیاد»، فرصت دیدهشدن پیدا نمیکنند و عملاً در خفقان و سینماکشی روشنفکران دفن میشوند تا هیچکس جرئت نکند فیلم درست بسازد؟
مگر فیلم «رها» جز این مفهوم را دارد که همه قشر فقیر مجرم و متخلف اند؟ «پیرپسر» چیزی جز یک بیانیه سیاسی ضدفرهنگ است؟ چرا بهجای ارائه تصویری متفاوت از ایران، زن و بچه به عنوان نماد مصیبت یا «علت مرگ نامعلوم» به عنوان سرزمین شکستخوردههای مالی و اخلاقی معرفی میشوند؟
از منظر شانس موفقیت در اسکار، احتمال برندهشدن این فیلم پایین است. فیلم جعفر پناهی «یک تصادف ساده» که به عنوان نماینده فرانسه معرفی شده، به دلیل حمایت سیاسی و رسانهای شانس بیشتری دارد. چرا که در مسابقه نمایش بیچارگی و مردم بی تعهد پناهی موفق تر است.
این انتخاب نشان میدهد که سینمای ایران همچنان با کمبود فهم در حمایت از فیلمهای ملیگرا و قهرمانمحور مواجه است و گویا شرایط بیشتر به پشیمان کردن این طیف پیش می رود.