در سالهای اخیر، بازسازی و اقتباس به یکی از جریانهای پررنگ سینما و شبکه نمایش خانگی ایران بدل شده است؛ روندی که البته در جهان نیز سابقهای طولانی دارد. کشورهایی چون هند و ترکیه بارها به سراغ بازسازی آثار مشهور رفتهاند. برای نمونه، سینمای هند هم بازسازی وفادارانه «لال سینگ چادا» از «فارست گامپ» را ساخته و هم برداشت آزادی چون «من خان هستم» را عرضه کرده است. ترکیه نیز علاوه بر بازسازی آثار کرهای، حتی تجربهای ناموفق در اقتباس از «شهرزاد» ایرانی داشته است.
با این حال، تجربه جهانی نشان داده است بازسازی یا اقتباس تنها زمانی موفق خواهد بود که محصول نهایی از اثر اصلی قویتر باشد. در غیر این صورت، شکست تقریباً قطعی است؛ همانطور که در نسخه کرهای «سرقت پول» یا سریال ایرانی «قطب شمال» (اقتباسی آزاد از «ازل» ترکی) شاهد بودیم. این اشتباه در آثار مکتوب هم تکرار میشود. سریال «سوشون» بهعنوان اقتباسی از یک کتاب پرمخاطب، نمونهای از تقلید کورکورانه است که هیچ درکی از تفاوت میان متن و تصویر ندارد.
با چنین زمینهای، به «بوقچی» میرسیم؛ مجموعهای که این روزها از تلویزیون پخش میشود و نخستین نامی که پس از تماشایش به ذهن میآید «تد لاسو» است. سریالی موفق از اپل تیوی که نهتنها نامزد بیشترین جوایز امی برای یک فصل نخست شد، بلکه با ترکیب طنز و نگاه انسانی، الگویی تازه از روایت درباره مدیریت منابع انسانی و کشف استعدادها ارائه داد.
«تد لاسو» با وجود داستانی ساده، شخصیتهایی باورپذیر خلق کرد و تیمی را نشان داد که با همه ضعفهایشان همچنان میخواهند برای «فوتبال بودن» بجنگند. درست نقطه مقابل «بوقچی» که تیم فوتبال در آن بیشتر یک شوخی بیجان است و مربی تا قسمت ده هرگز تبدیل به یک مربی تیم ساز یا یک مدیر و یا یک شخصیت که می تواند منابع انسانی را مدیریت کند نمی شود و اگر کمکی هم می کند از جنس پول قرض کردن یا گل لگد کردنی است که متعلق به آن هم نیست و یک تصویر از یک نمایش غیر قابل قبول ااست تا نمایشی طنز از یک واقعیت. این ضعف از همان ابتدا نمایان میشود: سکانس معرفی بهرام بوقچی با تصویری کاریکاتوری از یک بوقچی مربیشده، در برابر صحنه افتتاحیه «تد لاسو» قرار میگیرد؛ جایی که معرفی مربی در فضایی واقعی و جدی، شبیه به یک مصاحبه ورزشی شکل میگیرد. در «تد لاسو» اگر کسی نمیدانست با یک سریال طرف است، میتوانست فضاسازی و بازیها را واقعی تصور کند. اما در «بوقچی»، حتی حضور امید روحانی در نقش خبرنگار هم باورپذیر نیست و بیشتر به ضعف فیلمنامه و شخصیتپردازی برمیگردد.
مشکل دیگر «بوقچی» آشفتگی در روایت است. داستانهای فرعی بیشمار – از عشق پسر رئیس کارخانه به دختر مربی گرفته تا علاقه پسر مربی به دختر خبرنگار و…– ریتم سریال را کند و پراکنده کردهاند. این معضل در بسیاری از سریالهای ایرانی دیده میشود: مجموعهای از شخصیتهای سرگردان که نه هدف مشخصی دارند و نه توانایی پیشبرد روایت را.
مشکل اساسیتر اما در عدم درک روح اثر اصلی است. «بوقچی» تقریباً همه عناصر «تد لاسو» را حفظ کرده اما آنها را به کاریکاتورهایی کمجان بدل ساخته و حتی با افزودن جزئیات زائد، سردرگمی مخاطب را بیشتر کرده است. برای مثال، کلاب طرفداران تیم در «تد لاسو» حذف شده و بهجای آن خانه مادر مربی جایگزین شده است؛ تغییری که نهتنها روایت را غنیتر نکرده، بلکه آن را از نفس انداخته است.
«تد لاسو» میخواست داستانی الهامبخش درباره موفقیت، سختی و مدیریت درست منابع انسانی روایت کند؛ جایی که فوتبال صرفاً بهانهای برای بیان دغدغههای انسانی بود. اما «بوقچی» نه چنین هدفی دارد، نه مکانپردازی قابلقبولی، و نه شخصیتهایی که بتوانند مخاطب را با خود همراه کنند. نقطه قوت «تد لاسو» در فصل اول، همراه کردن مخاطب از همان ابتداست و این همراهی تا پایان با ضربآهنگی منظم ادامه پیدا میکند. در مقابل، «بوقچی» با شروعی ضعیف آغاز میشود و در ادامه نیز دچار توقف روایی میگردد؛ توقفی که بخش زیادی از آن ناشی از «آب بستن»ها و خردهروایتهای بیمورد است.
«بوقچی» در مجموع یک شکست تمامعیار است؛ شکستی برای اثری که میتوانست با کمی دقت در فیلمنامه و با اتکا به شجاعت تیم سازنده در اقتباس – و حتی سابقه تهیهکننده در کارهای موفقی چون «باغ کیانوش» – به نتیجهای قابلتوجه برسد. اما متأسفانه بند اعتدال از دست رفته و محصولی کماثر بر جای مانده است. حال باید دید آیا سریال در قسمتهای بعدی میتواند خود را جمعوجور کند یا باید از همین حالا مرگ زودرس یک اثر را پذیرفت.
در نهایت، تجربههای موفقی چون «تد لاسو» نشان میدهند راز ماندگاری یک اقتباس نه در تقلید سطحی، بلکه در خلق روایتی تازه، شخصیتهایی باورپذیر و تیمی است که مخاطب بتواند با آن همراه شود؛ چیزی که متأسفانه «بوقچی» به کلی از دست داده است.