سلاح صلح در نظم جاهلی

بی‌تردید، جایزه صلح نوبل در ذهن عمومی جهان، عالی‌ترین نشانۀ تلاش برای برقراری صلح و آرامش بشری قلمداد می‌شود. بر اساس وصیتنامه آلفرد نوبل، این جایزه باید به شخصی اعطا شود که “بیشترین یا بهترین تلاش را در جهت تقویت برادری میان ملت‌ها، و یا حمایت از همایش‌های صلح‌طلبانه بزرگترین و بهترین کار را انجام می‌دهد” انجام داده باشد. اما نگاهی ژرف به کارنامۀ یک دهۀ اخیر این جایزه، روایتی دیگر را فریاد می‌زند؛ روایتی که در آن، این جایزۀ آرمانی، بیش از آن که ابزاری برای تقدیر از صلح‌طلبی باشد، به سلاحی نرم در میدان نبرد بزرگ ژئوپلیتیک تبدیل شده است.
در سال‌های اخیر، الگویی تکرارشونده و قابل تأمل در انتخاب برندگان به چشم می‌خورد. از دمیتری موراتوف اپوزوسیون روسیه، نرگس محمدی اپوزوسیون ایران گرفته تا آلیس بیالیاتسکی در بلاروس و ماریا کورینا ماچادو در ونزوئلا، همگی در یک ویژگی مشترک هستند: مخالفت با حکومت‌هایی که در برابر نظم یکجانبه‌گرایی غرب ایستاده‌اند. این الگو تصادفی نیست؛ بلکه نشان از یک استراتژی کلان و برنامه‌ریزی‌شده دارد. تمدن غرب که نظم جهانی خود را برای دهه‌ها بر پایۀ هژمونی آمریکا و لیبرال دموکراسی بنا نهاده بود، اکنون افول تدریجی این نظم را به وضوح احساس می‌کند. از این رو، با بسیج تمامی ابزارهای خود در عرصه‌های نظامی، نهادی، بین‌المللی و فرهنگی، به مقابله با این افول برخاسته است.
اهدای جایزۀ صلح نوبل به مخالفان حکومت‌های مستقل، یکی از ظریف‌ترین و در عین حال مؤثرترین این ابزارها به شمار می‌رود. این اقدام در پشت نقابی فریبنده از “حقوق بشر” و “صلح” پنهان شده، اما هدف اصلی آن، مشروعیت‌زدایی از دولت‌هایی است که در مسیر مستقل خود گام برمی‌دارند. این فرآیند، “صلح” را نه از طریق عدالت و گفت‌وگو، بلکه از طریق “قدرت” و حذف رقیب تعریف می‌کند. این منطق متناقض را به وضوح می‌توان در غرب آسیا مشاهده کرد؛ جایی که متحد غرب، با حمایت بی‌قیدوشرط سیاسی و نظامی، به عریان‌ترین شکل ممکن به نسل‌کشی در غزه دست می‌زند و در همان حال، “صلح از طریق قدرت” را شعار می‌دهد.
این تقابل ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک، اکنون چنان عریان شده که حتی دیگر نیاز به پنهان‌کاری نیز احساس نمی‌شود. دونالد ترامپ، که خود را از حامیان اصلی این نسل‌کشی می‌داند، بی‌پروا خود را محق دریافت جایزۀ صلح نوبل معرفی می‌کند. این ادعای پارادوکسیکال، بهترین نشانه از انحراف کامل این نهاد از آرمان‌های بنیانگذارش است. جایزۀ صلح نوبل، که روزگاری نماد امید برای صلح بود، امروز به بازیچه‌ای در دستان “نظم کهنۀ غربی” تبدیل شده است.
در تحلیل این پدیده، می‌توان به درستی از چارچوب نظریه‌های انتقادی روابط بین‌الملل بهره گرفت. این نظریه‌ها به درستی ادعا می‌کنند که نهادها و تشکیلات بین‌المللی از سازمان ملل متحد تا کمیته نوبل در عمل ابزاری برای تثبیت و بازتولید هژمونی قدرت‌های برتر، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا، هستند. این نهادها با ظاهری بی‌طرف و جهان‌شمول، در باطن، ارزش‌ها و منافع غرب را تقدس می‌بخشند و هر صدای مخالفی را به حاشیه می‌رانند یا به عنوان “دشمن صلح” معرفی می‌کنند.
آنچه امروز شاهد آنیم، تجلی آشکار “جاهلیت مدرن” است؛ همان مناسباتی که قرآن کریم به آن اشاره می‌فرماید، زمانی که روابط انسان‌ها نه بر اساس حق و عدالت، بلکه بر محور حذف رقیب از صحنۀ سیاسی و اجتماعی می‌چرخد. در این نظم جاهلی، معیار، “زور” است و هر که قدرتمندتر باشد، خود را “حق” می‌خواند و فرمان می‌راند که چه چیزی باید باشد و چه چیزی نباید باشد. شعار این نظام، “چون من قوی‌ترم، پس حق با من است” می‌باشد.
ابزارهای این عصر جدید، هرچند مدرن و پیچیده شده‌اند از رسانه‌های جهانی تا نهادهای بین‌المللی اما ماهیت و باطن آن، همان مناسبات غلط و نظم ظالمانه‌ای است که بر پایۀ جهالت و تکبر شکل گرفته است. جایزۀ صلح نوبل در این عصر، به ابزاری بدل شده تا این همان نظم جاهلی را تداوم بخشد؛ نه برای تقدیر از صلح، بلکه برای ایستادن در برابر رقبا و مخالفان این نظم و تقویت آن. به همین دلیل است که به نرگس محمدی‌ها و ماچادوها جایزه داده می‌شود: تا از طریق انگ‌زنی و حذف نمادین مخالفان از صحنۀ سیاسی و حق‌خواهی، از این نظم ناعادلانه حمایت کرده و صدای منتقدان را خاموش کنند.
این تقابل اکنون در تمامی عرصه‌ها خودنمایی می‌کند: از جنگ ویرانگر غزه که بی‌عدالتی نظم موجود را به تصویر کشیده، تا حملات به تاسیسات صلح آمیزه هسته ای ایران و فشار همه‌جانبه بر روسیه و چین. مسئلۀ اصلی، نه صلح، که حفظ نظم کهنه یا بازطراحی دوبارۀ آن در قالبی جدید است. در این میدان نبرد، جایزۀ صلح نوبل دیگر یک جایزه نیست، بلکه یک “بیانیۀ سیاسی” است؛ بیانیه‌ای که می‌گوید صلح، تنها زمانی تحقق می‌یابد که همه بازیگران جهانی، نقش از پیش تعیین‌شدۀ خود در نمایشنامۀ غرب را بپذیرند.
برای درک کامل این مسئله، باید به تاریخچۀ سیاسی این جایزه نیز نگاهی بیندازیم. در گذشته‌های نه چندان دور، افرادی مانند هنری کیسینجر، یکی از معماران جنگ ویتنام، برندۀ این جایزه شدند. این انتخاب‌ها به وضوح نشان می‌دهد که معیارهای سیاسی همواره در انتخاب برندگان تأثیرگذار بوده است. امروزه نیز شاهد ادامۀ این روند هستیم، با این تفاوت که اکنون از ابزارهای پیچیده‌تر و مؤثرتری برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیک استفاده می‌شود.
در چنین فضایی، آرمان صلح واقعی، قربانی بازی قدرت می‌شود. تا زمانی که معیار صلح، نه بر اساس عدالت و برابری حاکمیت‌ها، بلکه بر اساس وفاداری به یک بلوک سیاسی خاص تعریف شود، این جایزه و بسیاری نهادهای مشابه نه تنها در خدمت صلح نخواهند بود، بلکه خود به عاملی برای تعمیق شکاف‌ها و تنش‌ها در جهان تبدیل خواهند شد. صلح واقعی تنها زمانی محقق می‌شود که همۀ ملت‌ها و دولت‌ها، بدون در نظر گرفتن قدرت نظامی یا اقتصادی‌شان، از حق تعیین سرنوشت برخوردار باشند و بتوانند بدون تهدید به حذف یا تحریم، مسیر مستقل خود را در پیش گیرند. امید است که در آینده، شاهد بازگشت این جایزه به مسیر اصلی خود باشیم؛ مسیری که در آن صلح واقعی، مبتنی بر عدالت و برابری، معیار اصلی انتخاب برندگان باشد.

مقالات مرتبط

داستان جنگ؛ کودکان بیشتر از آنکه بخوانند با آن روبرو می‌شوند

«آیا کودکان باید درباره‌ی جنگ بدانند؟» این سوالی است که در ایام…

19 مهر 1404

دهه هشتادی‌ها در قاب رسانه ملی

مجموعه مستند «زنگ امید» که به‌تازگی با آغاز سال تحصیلی جدید از…

یوز؛ از آمریکا تا ایران

انیمیشن یوز این روزها در حال اکران است و از دوم مهر…

دیدگاهتان را بنویسید