وقتی دونالد ترامپ در ژاپن، با چهرهای مغرور و صدایی پرطمطراق اعلام کرد «آمریکا در هر جنگی با هر کشوری پیروز میشود» و افزود «من با اقتدار خود صلح میآورم»، در واقع جهان شاهد نمایش تازهای از خودشیفتگی سیاسی در قامت رهبری بود که خود را بالاتر از نهاد، قانون و ملت میبیند. این سخنان در ظاهر تبلیغاتی، اما در باطن، نمایانگر بحران عمیقی در ساختار فکری و روانی رهبری آمریکا است؛ بحرانی که میتواند بنیان نظم سیاسی و اجتماعی آن کشور را از درون متزلزل سازد.
۱ توهم قدرت: از کارآفرین تلویزیونی تا سیاستمدار مطلقهخواه: ترامپ پیش از ورود به سیاست، نماد «سرمایهداری نمایشی» در فرهنگ آمریکایی بود؛ او در برنامه تلویزیونی The Apprentice نقش داوری را بازی میکرد که سرنوشت دیگران را با جملهای قاطع «You’re fired!» تعیین میکرد. این نقش در ضمیر او به الگویی از «خودِ برترِ فرمانروا» تبدیل شد؛ کسی که همیشه حق دارد، هیچگاه اشتباه نمیکند و شکست را به رسمیت نمیشناسد. به تعبیر روانکاوان اجتماعی مانند «اریک فروم» و «کریستوفر لاش»، چنین تیپ شخصیتی، نمونهای از خودشیفتگی اقتدارگرا است؛ فردی که قدرت را نه برای خدمت، بلکه برای اثبات برتری خود میطلبد. وقتی ترامپ وارد کاخ سفید شد، همان الگوی ذهنی را با خود آورد: اداره کشور همچون یک شرکت خانوادگی. در نتیجه، نهادها و وزارتخانهها برای او ابزار شخصی تلقی شدند، نه ساختارهای جمعی پاسخگو. او بارها گفته است: «من بهترینها را میفهمم، نه کارشناسان.» این جملهها از دید جامعه شناسان، نه نشانه اعتماد به نفس، بلکه گواه یک توهم شناختی است یعنی باور به بینیازی از تخصص و جمع.
۲ نمایش قدرت در ژاپن؛ بازتولید یک عقده تاریخی: در سخنرانی اخیر ترامپ در ژاپن، تکرار مفاهیمی چون «ما در هر جنگی پیروز میشویم» و «من شخصاً با اقتدار خود صلح میآورم» در واقع بازسازی ذهنی ازهمان عقده ی قدیمی آمریکاست: جستجوی مشروعیت از راه سلطه .تاریخ نشان داده است که هرگاه رهبران آمریکا احساس ضعف یا انزوای داخلی کردهاند، به سمت «نمایشهای نظامی» رفتهاند؛ از جنگ ویتنام تا عراق. اما تفاوت ترامپ در این است که او این نمایش را نه بنام ملت، بلکه بنام خودش برگزار میکند. در توکیو، او با سربازان آمریکایی عکس گرفت، از تجهیزات جنگی تجلیل کرد، و خطاب به رسانهها گفت: «صلح واقعی زمانی ممکن است که دشمن بداند من تصمیم گیرندهام.» چنین بیانی نه بازتاب قدرت، بلکه نشانه ناامنی روانی است؛ رهبری که هویت خود را از تهدید میگیرد، نه از مشروعیت اجتماعی.
۳ روانشناسی نخوت: چرا ترامپ در آینه خود نگاه نمیکند: تحقیقات روانشناسی سیاسی از جمله تحلیلهای «دنیل گولمن» و «جرج لکوفر» — نشان میدهد که خودشیفتگان سیاسی معمولاً از سه مکانیسم دفاعی استفاده میکنند:
الف) اغراق در تواناییها برای پنهانسازی ضعفهایدرونی، ب) شخصیسازی قدرت برای حذف نظارت و نقد، ج) دشمنسازی مداوم برای حفظ انسجام هواداران. ترامپ هر سه را با مهارت رسانهای به کار میگیرد. او رسانهها را «دشمن مردم» مینامد، از متخصصان فاصله میگیرد، و پیروزی را پیشاپیش اعلام میکند. این الگو، همانگونه که در نظریه «افول امپراتوریها» (نیل فرگوسن) آمده، یکی از نشانههای ورود به مرحله زوال است: وقتی نظام تصمیمگیری تابع شخصیتِ رهبر میشود، نه قانون.
۴ پیوند پنهان با لابی صهیونیستی؛ از شعار تا پاداش : ترامپ در تمام دوران ریاستجمهوری خود و حتی پس از آن، پیوندی تنگاتنگ با جریانهای صهیونیستی و نومحافظهکار داشت. انتقال سفارت آمریکا به قدس، حمایت آشکار از نتانیاهو، خروج از توافق هستهای ایران، و طرح موسوم به «معامله قرن» همگی تصمیماتی بودند که نه از عقلانیت دیپلماتیک، بلکه از وابستگی ایدئولوژیک و مالی سرچشمه میگرفتند. پژوهشهای اندیشکدههایی چون Brookings و Foreign Affairs نشان میدهد که کمپین ترامپ از حمایت شبکههای مالی مرتبط با آیپک (AIPAC) و سرمایهداران صهیونیست چون شلدون ادلسون برخوردار بود. این حمایت، در قبال تعهدات سیاسی و جغرافیایی به رژیم اسرائیل پرداخت میشد. در این چارچوب، میتوان گفت «توهم قدرت ترامپ» نه فقط ریشه در روانشناسی فردی، بلکه در ساختار ائتلافی دارد که بر محور پول، رسانه و اسرائیل بنا شده است. او خود را نماینده «اراده الهی» معرفی میکند همان تصویری که رسانههای دستراستی اسرائیلی نیز تقویت کردهاند.
۵ پیامدها: از تضعیف نهادها تا بحران مشروعیت جهانی: خودبرتربینی ترامپ، در عمل به تضعیف روابط نهادی آمریکا با متحدان سنتیاش منجر شد. اروپا دیگر به واشنگتن اعتماد کامل ندارد؛ ناتو با شکافهای عمیق روبروست و شرق آسیا با تردید به سیاستهای آمریکا مینگرد. در داخل نیز شکاف سیاسی میان جمهوریخواهان و دموکراتها به عمیقترین سطح در نیم قرن اخیر رسیده است.
همهی اینها نشانههایی است از آنچه «زیگمونت باومن» آن را فروپاشی اقتدار مدرن از درون مینامد: زمانی که قدرت دیگر مشروعیت ندارد، بلکه فقط صدا دارد. ترامپ در ظاهر از «صلح از طریق قدرت» سخن میگوید، اما در عمل، همان چیزی را میسازد که باید از آن بترسد: جنگ درونیِ آمریکا با خودش ؛ جنگ میان واقعیت و توهم، میان ملت و منِ فردی.
وقتی امپراتوری در آیینه خود فرو میپاشد: تجربه ترامپ نشان میدهد که خطر اصلی برای آمریکا نه از بیرون، بلکه از درون است. خودبزرگبینی بیمارگونهی او، وابستگیاش به لابیهای صهیونیستی، و بیاعتقادی به نهادها، همه در یک نقطه جمع میشوند: جایگزینی قانون با شخصیت. تاریخ میگوید امپراتوریها زمانی سقوط میکنند که رهبرانشان باور کنند جاودانهاند. ترامپ در ژاپن دقیقاً همین را گفت: «ما همیشه پیروزیم» اما شاید بزرگترین شکست یک قدرت، همین باشد که دیگر واقعیت را نمیبیند.

