روایت نرجس توکلی شکلگیری یک گروه زنانه که برای کشف قهرمانان پیشرو گیلان، همه سختیها را تاب آورد و نهایتاً توانست یکی از متفاوتترین جریانهای امیدآفرین کشور را رقم بزند.
شروع این مسیر از شوق یک دانشجوی ادبیات بود که سالها پیش در جریان ویراستاری کتابهای تاریخ شفاهی، به دنیای روایت پیشرفت وارد شد. تجربههایی که بعدها او را به سمت جستوجوی چهرههای اثرگذار استان گیلان کشاند؛ کسانی که با حل مسائل واقعی، ظرفیتهای ناشناخته جامعه را زنده میکردند. همین نگاه، بعدها به پروژهای تبدیل شد که روایت زندگی و دستاوردهای افراد موفق را هدف گرفت؛ روایتی برای ایستادن در برابر موج ناامیدی و سیاهنمایی.
پروژه با جستوجو در شهرهای کوچک شروع شد؛ ابتدا رودسر و چند روستای اطراف. انتظار میرفت گیلان در این زمینه دست خالی باشد، اما نخستین مرکز رشد، لیستی از دهها فناور جوان پیش روی تیم گذاشت. از همانجا تصویر تازهای از استان شکل گرفت؛ جایی که جوانانی مثل مخترعانی که بحران زباله را با فناوری بومی حل کردند، میتوانستند الگویی برای حل مسائل بزرگتر باشند. به تعریف تیم، «سوژه پیشرفت» کسی بود که گرهی از یک مسئله باز میکند و مسیر را از نقطهای به نقطه بهتر میرساند؛ حتی اگر شکستهای فراوانی در میان باشد.
رصد سوژهها به شیوه گلولهبرفی انجام میشد؛ از مسجد و پایگاه فرهنگی تا ادارات و دانشگاهها. هر ملاقات منجر به معرفی افراد جدید میشد و بهتدریج لیستها بالا رفت. دختران جوانی که در این پروژه همراه شدند، گاه با نوزاد چند روزه در جلسه حاضر میشدند، گاه کیلومترها راه را با حداقل امکانات طی میکردند. هزینهها ناچیز بود اما انگیزهها بزرگ. کفشها زیر گرمای تابستان نصف میشد و بارها پیش میآمد که اعضای تیم در مسیرهای تاریک بینشهری منتظر شارژ شدن گوشی بمانند تا بتوانند برای برگشتن ماشینی پیدا کنند. اما همین مشقتها، رصد را به یک حرکت جمعی تبدیل کرد.
در میان سوژهها، روایتهایی چشمگیر دیده میشد. مثلاً زوجی از گاومیشداران که با تکیه بر تجربه محلی و فناوری جدید، ایران را در انتقال جنین منجمد این دام به خودکفایی رساندند و باعث مهاجرت معکوس جوانان روستایی شدند. یا فناورانی که بدون سروصدا در گوشهای از استان، کارهایی انجام داده بودند که میتوانست مسئلهای بزرگ را حل کند. اینها چهرههایی بودند که صدایی نداشتند و کارشان دیده نمیشد؛ اما توانستند امید را در دل مردمشان زنده کنند.
بهمرور، یک فهرست دو هزار نفره از کنشگران امیدآفرین به دست آمد؛ عددی که هیچکس تصورش را نمیکرد. این مجموعه بعدها مبنای تولید کتابهای پیشرفت گیلان و درسنامه «بارش» شد؛ مجموعهای که برای معلمان و مربیان طراحی شد تا نوجوانان را با چهرههای واقعی و در دسترس آشنا کند. ارائه این درسنامه در دورهای کشوری ابتدا با بیاعتمادی برگزارکنندگان مواجه شد، اما استقبال کمنظیر معلمان همه تردیدها را از میان برد. کلاس ده دقیقهای تبدیل به چهل دقیقه شد و معلمها نسخه ماکت را از دست گروه پس نمیدادند. بسیاری میگفتند که نخستینبار است چنین محتوای کاربردی درباره قهرمانان بومی میبینند.
پس از چاپ، بارش در مدت کوتاهی تمام شد و به چاپ دوم رسید. فیلم و عکس مدارس یکی پس از دیگری میرسید که سوژههای پیشرفت را به کلاس دعوت کردهاند و نوجوانها برای نخستینبار حس کردهاند قهرمان کسی است از جنس خودشان، نه چهرهای دور و دستنیافتنی. همزمان تور «گیلانگشت» طراحی شد تا دانشآموزان با بیست نقطه پیشرفت استان آشنا شوند و ده کتاب کودک با موضوع توانمندی و مسئلهحلکنی نوشته شد.
اما نقطه عطف کار زمانی بود که تیم تصمیم گرفت روایتها را به قالب تصویر ببرد؛ یعنی تولد «پارش»، یک میکرورسانه مردمی برای روایت افراد موفق. تصویری از امید، با تکیه بر توانایی انسان گیلانی. امکانات اندک بود و حمایت رسمی تقریباً وجود نداشت. قرارداد رسانهای با سختی بسته شد و بخش عمده بودجه صرف تجهیزات شد. ضبطها زیر باران و گرما، با کمترین امکانات انجام میگرفت. ناهار ساده، وسایل سنگین، حمل و نقل دشوار و آموزش فیلمبرداری از صفر، بخشی از مسیر بودند. اما در نهایت صفحه پارش در چند ماه نخست به دهها هزار مخاطب رسید و بعضی ریلزها میلیونی دیده شد. این میزان استقبال برای تیم باورکردنی نبود تا جایی که نگران بودند مبادا آمار غیرواقعی باشد.
بازخوردها اما واقعی و تاثیرگذار بود. جوانانی در استانهای دیگر با دیدن تجربههای گیلانی دست به کارآفرینی زده بودند. کارگری قصد مهاجرت داشت اما با دیدن روایتها تصمیم به بازگشت گرفت. یک کارآفرین ناامید که کارگاهش را تعطیل کرده بود با پیامهای مخاطبان دوباره شروع کرد. حتی مخاطبی از شهر دیگر با کمک همین رسانه مسیرش را پیدا کرد و کارش را راه انداخت؛ آنقدر متعجب بود که میپرسید: «چطور بدون مزد کمک میکنید؟»
سه سال تلاش، زنجیرهای از امید ساخت؛ آن هم در دورهای که هجمههای ناامیدکننده شدت گرفته بود. اما تجربه این گروه نشان داد روایت درست و صادقانه پیشرفت، میتواند جریانسازی کند؛ بهویژه وقتی جوانانی از نسل جدید آن را روایت کنند. امروز پارش یک رسانه محلی است با مخاطب ملی؛ آینهای از تواناییهای پنهان مردمی که سالها صدایی نداشتند. این ماجرا ثابت کرد گاهی چند دختر جوان با کفشهای پاره هم میتوانند مسیری باز کنند که به روشن شدن چراغ امید در دل یک استان منتهی شود؛ مسیری که شاید بتوان نامش را «مهاجرت معکوس امید» گذاشت.

