این مقاله استدلال میکند که هشت دهه صلح نسبی میان قدرتهای بزرگ، که پس از جنگ جهانی دوم برقرار شده، یک دستاورد تاریخی استثنایی و در عین حال بسیار شکننده است. نویسندگان هشدار میدهند که این دوره «صلح طولانی» میتواند به پایان برسد و عوامل متعددی این ثبات بیسابقه را تهدید میکنند.
دستاوردهای استثنایی نظم بینالمللی
نویسندگان با سه عدد کلیدی، موفقیتهای این دوره را برجسته میکنند:
1 ۸۰ سال عدم جنگ مستقیم قدرتهای بزرگ: این طولانیترین دوره صلح از این نوع در تاریخ مدرن است. این آرامش بستری برای پیشرفتهای بیسابقه بشری فراهم کرد: جمعیت جهان سه برابر، میانگین عمر دو برابر و اقتصاد جهانی ۱۵ برابر شد.
2 ۸۰ سال عدم استفاده از سلاحهای هستهای: با وجود نزدیک شدن به لبه پرتگاه در بحرانهایی مانند بحران موشکی کوبا و تهدیدات اخیر در جنگ اوکراین، «منع نانوشته» استفاده از سلاح هستهای تاکنون حفظ شده است.
3 وجود تنها ۹ کشور دارای سلاح هستهای: در حالی که پیشبینیها در دهه ۶۰ میلادی از وجود ۲۵-۳۰ کشور هستهای حکایت داشت، نظام منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) با موفقیت نسبی این تعداد را محدود نگه داشته است. این یک وضعیت «غیرطبیعی» از نظر تاریخی است، چرا که بسیاری از کشورها توانایی فنی ساخت این سلاحها را دارند اما تحت چتر امنیتی دیگران قرار گرفتهاند.
این دستاوردها تصادفی نبوده، بلکه حاصل طراحی عمدی معماران نظم پساجنگ، به رهبری آمریکا، برای خم کردن «قوس تاریخ» به سمت صلح است. ایجاد نهادهایی مانند سازمان ملل متحد، ناتو، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، و نیز طرح مارشال، همگی در راستای ایجاد ثبات و مقابله با تهدیدات ایدئولوژیک و نظامی بود.
عوامل تهدیدکننده صلح طولانی
مقاله پنج عامل اصلی را که میتواند به پایان این دوره بینجامد، برمیشمارد:
1 فراموشی تاریخی: نسلهای جدید، به ویژه در غرب، هیچ خاطرهای از ویرانیها و هزینههای وحشتناک جنگهای بزرگ ندارند. این امر منجر به نوعی سادهانگاری و تصور غیرقابل تصور بودن چنین جنگهایی شده است.
2 ظهور رقبای جدید: صعود سریع چین به عنوان یک ابرقدرت که در حوزههای اقتصادی، فناوری و نظامی به طور فزایندهای با آمریکا رقابت میکند، «تله توسیدیدی» کلاسیک را ایجاد کرده است. از سوی دیگر، روسیه به رهبری پوتین، با وجود ضعف اقتصادی، با اتکا به قدرت نظامی و هستهای خود به دنبال احیای نقش خود به عنوان یک قدرت (تغییرطلب) است.
3 تغییر تراز اقتصادی جهان: از سلطه مطلق اقتصادی آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم (با ۵۰٪ تولید ناخالص جهانی) کاسته شده و امروز سهم آن به حدود یک هفتم رسیده است. این امر به ظهور یک جهان «چندقطبی» واقعی دامن زده که در آن قدرتهای متعدد میتوانند مستقلتر عمل کنند.
4 فرسودگی و پراکندگی قدرت مسلط: درگیریهای طولانی و پرهزینه در خاورمیانه (افغانستان و عراق) باعث شد آمریکا منابع و توجه خود را از تهدیدات استراتژیک اصلی (چین و روسیه) منحرف کند. این امر هم توان نظامی و هم اراده سیاسی آن را برای حفظ نظم موجود تضعیف کرده است.
5 تقسیمات داخلی و بیثباتی سیاسی: ناتوانی آمریکا در ایجاد یک اجماع ملی پایدار در مورد نقش خود در جهان و نوسان شدید در سیاستهای خارجی بین دولتهای مختلف، توانایی آن برای رهبری مؤثر و قابل پیشبینی در نظام بینالملل را مختل کرده است.
نویسندگان نتیجه میگیرند که برای حفظ این صلح استثنایی، آمریکا و متحدانش نیاز به یک «جهش در تخیل استراتژیک و عزم ملی» مشابه با دوران پس از جنگ جهانی دوم دارند.
بررسی رویکرد مقاله
تمرکز بر نقش آمریکا به عنوان «نگهبان صلح»: مقاله به طور ضمنی آمریکا را معمار اصلی و نگهدارنده این صلح طولانی معرفی میکند. یک تحلیلگر منتقد ممکن است استدلال کند که این روایت، نقش سایر کشورها و همچنین نقش سیاستهایی را که خود آمریکا در ایجاد بیثباتی در برخی مناطق نقش داشته است (مانند جنگهای مورد اشاره در عراق و افغانستان) نادیده میگیرد. این نگاه میتواند نشاندهنده یک «حس استثناگرایی» در تحلیل باشد.
غیاب مفهوم «نظم عادلانهتر»: در حالی که مقاله به شکنندگی نظم فعلی اشاره میکند، راهحل پیشنهادی آن عمدتاً حول محور «بازسازی رهبری آمریکا» میچرخد.
یک تحلیل جایگزین ممکن است بر این نکته تأکید کند که پایداری واقعی صلح، مستلزم حرکت به سمت یک نظم چندقطبی عادلانهتر است که منافع و امنیت کلیه بازیگران، نه فقط قدرتهای بزرگ سنتی، را به رسمیت بشناسد و در آن، قانونمداری بینالمللی به جای منطق «تضمین نابودی متقابل» یا زورگویی، حاکم باشد.
نقد یکجانبهنگری در مسئله هستهای: در بخش مربوط به سلاحهای هستهای، تهدید صرفاً از سوی کشورهایی مانند کره شمالی یا روسیه دیده میشود. یک تحلیل متوازنتر ممکن است بر خطرات ناشی از انباشت زرادخانههای هستهای توسط تمام قدرتهای دارنده این سلاحها و نیز ضرورت خلع سلاح عمومی توسط همه طرفها تأکید کند. مسئله تمایل کشورهایی مانند کره جنوبی برای کسب سلاح هستهای، نشاندهنده شکاف امنیتی در نظم موجود است که راهحل آن تنها افزایش بازدارندگی نیست، بلکه ایجاد یک نظام امنیت جمعی فراگیرتر است.
ریشهیابی سطحی از تهدیدات: اگرچه مقاله به عوامل داخلی مانند تقسیمات سیاسی در آمریکا اشاره میکند، اما یک تحلیل عمیقتر ممکن است این مشکلات را نه به عنوان یک عامل تصادفی، بلکه به عنوان نشانهای از بحران در مدل حکمرانی داخلی و بینالمللی فعلی بداند. از این منظر، حفظ صلح نیازمند بازنگری در مبانی نظم حاکم و نه صرفاً ترمیم آن است.
در مجموع، این مقاله هشدارهای ارزشمندی درباره شکنندگی صلح جهانی ارائه میدهد، اما راه برونرفت از چالشهای پیشرو را عمدتاً در چارچوب حفظ هژمونی نظم موجود و بازیابی رهبری قدرت مسلط کنونی جستجو میکند، در حالی که از نگاه منتقدانه، گذار به یک نظم بینالمللی چندقطبی و عادلانهتر کلید پایداری بلندمدت صلح خواهد بود.

