«ولایتِ عشق» و «تیغِ تبرّی» بر رگِ دوگانههای کاذب
تاریخ معاصر محکوم بادهنوشی از جام زهرآگین نگاه ماتریالیستی بود. از دیالکتیک تا پایان تاریخ! از آنجا که هگل و مارکس جهان را در قفس تضادهای طبقاتی و مادی محبوس کرده بودند تا آنجا که هیچ راهی جز لیبرالیسم باقی نمانده بود! گویی چرخ گردون جز با نیروی خشم و نزاع و شهوت نمیچرخد. اما چه خیال باطلی!
انقلاب اسلامی نه واکنشی به این تضادها بلکه خلق تاریخی نوین بود. کنشی الهی برای «ساختن حقیقت موعود» بود نه واکنشی برای «تحلیل واقعیتِ موجود». خمینیي روح الله در اوج بزم مستی شرق و غرب با یک «نه» َ عارفانه پرده عقلانیت مدرن را درید و نشان داد که قلب تاریخ نه با تضاد که با عشق میتپد. آری! این انقلاب عاشقانه سنتز مادی دو قطب ظاهرا متضاد اما یکریشه و باطل نبود! فجری بود از افق «معنویت» در شبی که شرق و غرب خود را یگانهپرست «مادیت» میپنداشت.
شعار «نه شرقی، نه غربی» صرفا مرزی جغرافیایی یا حتی سیاسی نبود! بلکه مرز هویتی انقلاب بود. این شعار سلبی معرِّف هویت انقلاب نیست اما مرزهای آن را روشن میکند. ما خود را با نفیِ غیر تعریف نمیکنیم! چرا که هویتِ ما از چشمه جوشان «ولایت» سرچشمه میگیرد و معرِّف «عشق» است. دیگران را میشناسیم اما نه برای تقلید بلکه برای «پرهیز» و «مرزبندی». برای اینکه مبادا تولای ما به انحراف و التقاط آلوده شود.
«تبری» یک سپرِ دفاعی نیست بلکه شمشیرِ تیزِ بصیرت است که حق و باطل را در مرزهای فکر و عمل جدا میکند. بنگرید سرنوشت آنانی را که «تولی» داشتند اما «تبری» را نشناختند. از کمونیستهای انقلابی دیروز تا لیبرالهای مذهبی امروز! همه در دامان «شرکی مشترک» سقوط کردند. چرا که مرز میان نور و ظلمت جز با شمشیر تبری آشکار نمیشود. تبری از آن ایدئولوژی پوشالی که پشت نقاب علم خود را پنها کرده است!
راز جاودانگی این انقلاب در همین نقطه عطف تاریخ است. ما «عشق و ولایتالله» را جایگزین «دیالکتیک تضاد» کردیم. آنجا که مکاتب مادی به خیال خود تاریخ را عرصه نبرد خشمگین طبقات میدیدند و یا خود را پایان تاریخ مینامیدند انقلاب ما با نسیم محبت الهی رخ نمود و محور تاریخ شد. این جایگزینی عشق به جای تضاد صرفا یک تمایز فلسفی نیست بلکه آن پرسش راهبردی و بیجوابی است که ورشکستگی ذاتی تمام تحلیلهای مادیگرا را در مواجهه با قدرت پایدار انقلاب اسلامی آشکار میسازد.
این جایگزینی شگرف قلب تحلیلهای مادیگرا را هدف گرفت و آن پرسش بیپاسخ را پیش رویشان نهاد: «چگونه است که این نهال با طوفانهای سهمگین مستکبران عالم نه تنها نشکست که بالندهتر شد؟»
و البته پاسخ در تجلی عینیِ این عشق است! پیوندِ عاشقانه میان «امام و امت». این نه یک ساختار سیاسی خشک که حرکتی در مسیر یک نظم متعالی به نام «امامتِ امت» بود. اتحادی بر بنیان عشق الهی که جمهوری اسلامی را از دل طوفانی سهمگین بیرون کشید. هرگاه تضادی مادی سر برآورد این عشق زلال آن را «مسیری انحرافی» دانست و از آن پرهیز کرد نه اینکه آن را به فرصتی برای خلق «سنتزی باطل» تبدیل کند.
تجلی عینی این عشق در پیوند میان «امام و امت» متبلور شد. این رابطه دوسویه که نه از عشق امت به امام و نه از عشق امام به امت سرچشمه میگرفت بلکه محرک آن از عشق امام و امت به معشوق و محبوب حقیقی عالم بود به نقطهای از وحدت رسید که حضرت روحالله آن را «امامتِ امت» نامید. این وحدت عاشقانه عامل مولد «جمهوری اسلامی» بود! نظامی که نه بر پایه تضاد بلکه بر بنیان عشق استوار شد و به همین دلیل مبتنی بر عشق به حرکت خود در مسیر تمدنسازی ادامه میدهد. این اصل عامل اصلی ثبات و پویایی نظام در برابر تمام فشارها و بحرانهاست.
این منطق مبتنی بر عشق به انقلاب اسلامی این توان را میدهد که دوقطبیهای کاذب و مادی را شناسایی کرده و از آنها دوری گزیند.
دشمنان ما زالووار به جان انقلاب افتاده و میخواهند اندیشه زلال ما را در «دوگانههای کاذب» محبوس کنند. آری! دوگانهسازیها و به عبارت دقیقتر دوگانهنماییها ترفند راهبردی شیطان است تا ما را از صراط مستقیمِ ولایتالله منحرف سازد:
اصولگرایی و اصلاحطلبی! عدالت و توسعه! جنگطلبی و سازش! سرمایهداری و سوسیالیسم! اخلاق و احکام! استقلال و رفاه! دیپلماسی و میدان! عدالت و آزادی! اقتصاد و فرهنگ! موشک و مردم! دولت و مردم! خصوصی و دولتی! نگاه به شرق و نگاه به غرب!
دوگانهسازیها، ابزاری استراتژیک برای ایجاد انحراف در مسیر اصیل انقلاب و محصور کردن اندیشه انقلابی در چارچوبهای از پیش تعیینشده و باطل هستند. ذات انقلاب اسلامی نه در انتخاب یکی از دو سر تضادهای مادی بلکه در دوری گزیدن از این دوگانهسازیها و افشای ماهیت کاذب آنهاست.
اصولگرایی و اصلاحطلبی
منطق مادی سیاست را به یک نزاع دائمی میان جناحهای رقیب برای کسب قدرت تقلیل میدهد. این دوگانه تلاش دارد تا حرکت عظیم انقلاب را در همین چارچوب محدود کند. اما از منظر «ولایتالله»، این یک انتخاب باطل است. مسیر انقلاب نه پیروزی یک جناح بلکه تحقق اهداف و آرمانهای انقلاب است. در این مسیر هم «حفظ اصول» (اصولگرایی) و هم «اصلاح روشها» (اصلاحطلبی) ابزارهای ضروری برای رسیدن به آن هدف واحد هستند نه اهدافی متضاد که یکی باید فدای دیگری شود.
عدالت و توسعه
در پارادایمهای مادی این دو مفهوم اغلب در تضاد با یکدیگر دیده میشوند. منطق سرمایهداری انباشت سرمایه برای توسعه را اولویت میدهد حتی اگر به قیمت بیعدالتی تمام شود. منطق سوسیالیستی نیز با تمرکز بر دولت موتور آزادی و انگیزه و نوآوری را کند میسازد. اما از منظر «ولایتالله» این یک دوگانهنمایی باطل است. پیشرفت حقیقی به معنای تعالی و شکوفایی همهجانبه جامعه در مسیر قرب الهی است که بدون عدالت محال است. عدالت مانع پیشرفت نیست بلکه هم نتیجه و هدف و هم معنا و موتور محرک آن است. توسعهای که به بیعدالتی بیانجامد اساساً انحراف است نه پیشرفت.
جنگطلبی و سازش
تحلیل مادی روابط بینالملل را در دو گزینه خلاصه میکند: تجاوز و جنگافروزی برای تحمیل اراده یا تسلیم و سازش برای بقا. سلطهگری یا سلطهپذیری!
این دوگانه تلاش دارد موضع عزتمندانه انقلاب را به یکی از این دو قطب فرو بکاهد. گفتمان انقلاب اما با تکیه بر «حکمت و عزت و مصلحت»، راه سومی را برمیگزیند که نه جنگطلبی است و نه سازش ذلتبار. این مسیر کنشگری فعال و هوشمندانهای است که بر اساس اصول الهی تعریف میشود نه در واکنش به فشارهای مادی.
سرمایهداری و سوسیالیسم (شرق و غرب)
این دوگانهنمایی مادر بسیاری از دوقطبیهای دیگر است که جهان را بین دو الگوی مادی تقسیم میکند. انقلاب اسلامی با شعار «نه شرقی، نه غربی»، اساساً این فرض را که انتخاب بشر باید بین دو نظام مادیگرا باشد رد میکند. هر دو مکتب در نهایت به استثمار انسان و دوری از معنویت منجر میشوند. راه حل انقلاب نفی این انتخاب تحمیلی و پیریزی یک الگوی اقتصادی و اجتماعی مستقل مبتنی بر مبانی الهی است که در آن اقتصاد در خدمت تعالی انسان قرار میگیرد نه بالعکس.
و همچنین است سایر دوگانهنماییها!
و امروز رساندن این مبانی به عرصه گفتمان وظیفه حیاتی همه فعالین فرهنگی انقلاب است!
اولا نباید فراموش کنیم مرجعیت «ولایتالله» را. در هر تحلیل و موضعگیری باید ابتدا موضع اصیل را بر اساس اسلام ناب تعریف کرد نه در واکنش به دشمن. نباید ابتکار عمل را از دست داد!
ثانیا باید دوگانهنماییها را رسوا کنیم! هرگاه دشمن میدان تحلیل را در قفس دوقطبیها محصور کرد باید فریاد بصیرت سر داد و راه متعالی انقلاب را نشان داد.
و ثالثا بر «مردمسالاری دینی» تکیه کنیم. ایمانِ حقیقی به مردم در چارچوب «ولایتالله» قویترین سلاح ماست. اعتماد شجاعانه امامین انقلاب به «رأی مردم» مادّیون ترسو را رسوا ساخت. این بنیان مردمی پایههای نظام را مستحکم میکند. اقدام شجاعانه امام خمینی (ره) در به رأی گذاشتن اصل نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی الگویی بیبدیل است. هیچ یک از مکاتب مادی جرأت چنین کاری را نداشته و ندارند.
انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۵۷ اتفاق نیفتاد بلکه شروع شد! انقلاب آغازی بود بر حرکت در مسیر «تمدنسازی». این چشمانداز نهایی و مقصد همه مجاهدتها است.
برادران و خواهران انقلابی! تحلیلها و موضعگیریها و کنشهای ما باید همگی در راستای این افق بلند تمدنی تنظیم شود. از افتادن در دام دوقطبیهای باطل پرهیز کنید. بایستی با مرجعیت بخشیدن به اصول ناب انقلاب و حرکت در صراط ولایت راه تحقق این تمدن نورانی را فعالانه هموار سازیم.
برخیزید! که کارِ ما «خلقِ آینده زندگان» است! نه «تحلیل تاریخ مُردهها»!

