نظم کنونی جهان که بر پایه ارزشهای ادعایی غرب، منافع ایالات متحده، استانداردهای دوگانه و اداره جهان بر مبنای رجحان زور و نادیدهگرفتن حقوق و اراده ملتها شکل گرفته بود، امروز با اعتراف اندیشمندان و مقامات غربی، از جمله الکساندر استاب ـ رئیسجمهور فنلاند ـ آشکارا در حال فروپاشی است.
انتشار مقالۀ او در نشریه معتبر فارنافرز با عنوان «آخرین فرصت غرب»، سند دیگری است بر اینکه خودِ غرب نیز پایان نظم پیشین و ورود جهان به مرحله دگرگونیهای بنیادین را پذیرفته است. این همان واقعیتی است که سالها پیش آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی، درباره افول آمریکا و غرب بیان میکردند؛ سخنانی که در آن زمان از سوی برخی سیاستمداران و دانشگاهیان داخلی غیرواقعی، اغراقآمیز یا ناشی از نگاه ایدئولوژیک دانسته میشد. اما امروز همین گزارهها، نه از زبان مقامات ایرانی، بلکه از زبان نخبگان فکری و سیاسی غرب تکرار میشود و آنان نیز بر تغییر اجتنابناپذیر نظم جهانی تأکید دارند.
استاب در مقاله خود تصریح میکند که جهان از دوران پساجنگ سرد عبور کرده و وارد مرحلهای از آشوب، رقابت و بازترسیم قدرت شده است. نیروهایی که زمانی عامل همگرایی بودند مانند تجارت جهانی، انرژی و فناوری اکنون خود موجب قطبیسازی و تعمیق شکافهای ژئوپولیتیک شدهاند. محور اصلی این نظم جدید، رقابت آمریکا و چین است؛ اما در کنار آن، قدرتهای متوسط در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز به بازیگران تعیینکننده بدل شدهاند. او ساختار نوظهور جهان را به سه حوزه تقسیم میکند:
غرب جهانی(دم وکراسیهای بازارمحور)
شرق جهانی (با محوریت چین و کشورهایی مانند ایران، روسیه و کرهشمالی)
جنوب جهانی(بیش از ۱۲۵ کشور اثرگذار).
به باور او، رقابت غرب و شرق برای نفوذ در جنوب جهانی رو به افزایش است.
نکته قابل توجه این است که استاب بهعنوان یک مقام ارشد اروپایی صراحتاً ایران را در کنار چین و روسیه یکی از محورهای اصلی و کنشگران تعیینکننده نظم آینده معرفی میکند. این جایگاهی است که جمهوری اسلامی با اتکا به گفتمان مقاومت، استقلالطلبی و ایستادگی در برابر سلطه غربی بدان دست یافته است؛ جایگاهی که با سالهای وابستگی و تحقیر دوران پهلوی و قاجار قابل مقایسه نیست. نه رویکرد غربباورانه و واداده، بلکه گفتمان مقاومت و عدمتبعیت از قدرتهای بزرگ، ایران را در چنین موقعیت ژئوپولیتیک و تمدنی قرار داده است. استاب در پایان مقاله اذعان میکند که نظم بینالملل از «چندجانبهگرایی مبتنی بر قانون» به سوی «چندقطبیگرایی مبتنی بر معاملات قدرتها» حرکت میکند؛ روندی که اگر مهار نشود میتواند بیثباتی ایجاد کند. او برای عبور از این بنبست، راهبردی را با عنوان «واقعگرایی مبتنی بر ارزشها» مطرح میسازد: پذیرش منطق قدرت همراه با ادعای پایبندی به برخی ارزشهای لیبرالی. سپس سه سناریو برای آینده نظم بینالملل ترسیم میکند:
1 تداوم بی نظمی
2 فروپاشی کامل نظم موجود
3 شکلگیری نظم جدید بر پایه همکاری میان غرب، شرق و جنوب.
او برای تحقق سناریوی سوم مجموعهای از اصلاحات از جمله حذف حق وتو، گسترش اعضای دائم شورای امنیت و اصلاح سازوکارهای سازمان تجارت جهانی را پیشنهاد میدهد.
اما در تحلیل دقیق مقاله روشن میشود که استاب، علیرغم پذیرش فروپاشی نظم موجود، همچنان از زاویه غربمحور سخن میگوید. او تعداد محدودی اصلاحات را کافی میداند تا همان ساختار پیشین با ظاهری جدید و با محوریت آمریکا و اروپا ادامه یابد؛ گویی تنها باید چند کشور آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین به صورت کنترلشده به حلقه تصمیمسازی اضافه شوند تا مشروعیت ساختار حفظ شود. از عدالت واقعی، برابری ملتها، پایان سلطه و احترام به اراده ملتها خبری نیست. جالب آنکه همین اصلاحات پیشنهادی از حذف حق وتو تا دموکراتیکتر شدن ساختار امنیت جهانی و توقف استانداردهای دوگانه دقیقاً همان نقدهایی است که ایران طی ۴ دهه گذشته در سازمان ملل مطرح کرده است: الف. ناعادلانه بودن ساختار شورای امنیت. ب. سوءاستفاده قدرتهای بزرگ از حق وتو. ج. تبعیض در حقوق بشر، مبارزه با تروریسم و مسأله هستهای. د. تحریمهای یکجانبه. ه. سلطه اقتصادی و سیاسی غرب. این همسویی نشان میدهد که اعتراضات ایران نه «ایدئولوژیک» بلکه ریشهدار و مبتنی بر تحلیل دقیق ساختار نظام جهانی بوده است.
در مقابل نگاه سکولار ـ لیبرالی که جهان را صرفاً در قالب اقتصاد، تجارت و قدرت سخت میبیند، دیدگاه انقلاب اسلامی بر اساس اندیشههای امام خمینی (قدس) و آیتالله خامنهای معظم انقلاب اسلامی بر این باور است که نظم آینده باید بر هویتها، فرهنگها، معنویت، عدالت و ارادهٔ ملتها استوار باشد. نویسنده غربی صرفاً به اصلاحات روبنایی میاندیشد، اما نسخهٔ ایران بر بازتعریف بنیادین نظم بینالملل تأکید دارد؛نظمی که سلطه قدرتهای بزرگ در آن پایان یابد و ملتها نقش واقعی و برابر داشته باشند.
نقش ایران بر اساس اعتراف های استاب در این بزنگاه تاریخی چنین ترسیم میشود:
1 ایران یکی از بازیگران اصلی شرق جهانی است و غرب ناچار شده این واقعیت را بپذیرد.
2 گفتمان ایران درباره حق وتو، نابرابری جهانی، تحریم و یکجانبهگرایی اکنون در سطح جهانی پژواک یافته است.
3 ایران با تکیه بر مقاومت، استقلال سیاسی و نگاه تمدنی به یکی از قدرتهای شکلدهنده نظم آینده تبدیل شده است، نه تابع شرق یا غرب.
4 غرب اکنون باید بپذیرد که ایران دیگر بازیگری «قابل حذف» نیست.
5 نگاه امام خمینی (قدس) و آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی مبتنی بر عدالت، معنویت، نقش ملتها و نفی سلطه در حال تبدیلشدن به یکی از گفتمانهای اثرگذار بر آینده نظم جهانی است.
در مجموع، مقاله فارنافرز اعترافی روشن دارد؛نظم آمریکایی در حال سقوط است و جهان به سمت چندقطبیشدن پیش میرود؛ نظمی که در آن کشورهایی مانند ایران نقشی تعیینکننده خواهند داشت. اما نسخه غربی همچنان در چارچوب لیبرالی و سلطهمحور باقی میماند و از عدالت واقعی فاصله دارد. در مقابل، نگاه انقلاب اسلامی خواهان نظمی تازه و عادلانه است؛ نظمی بر پایه استقلال ملتها، پایان هژمونی قدرتهای بزرگ و توجه به ارزشهای انسانی و معنوی. ایران در چنین مرحله تاریخی نهتنها یک بازیگر منطقهای، بلکه یکی از معماران بالقوه نظم آینده جهان است.

